۱۳۸۸ دی ۱۰, پنجشنبه
۱۳۸۸ دی ۹, چهارشنبه
حاصل عمر گابریل گارسیا مارکز در 15 جمله
در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایدهای ندارد، حتی اگر با مهارت انجام شود.
در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته، محروم میكند.
در 30 سالگی پی بردم كه قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.
در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد؛ بلكه چیزی است كه خود میسازد.
در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام میدهیم دوست داشته باشیم.
در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی چیزهایی است كه برای انسان اتفاق میافتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان میدهند.
در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بدترین دشمن وی است.
در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.
در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق میتوان ایثار كرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.
در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه لازم است، آنچه را نیز كه میل دارد بخورد.
در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارتهای خوب نیست؛ بلكه خوب بازی كردن با كارتهای بد است.
در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر میكند نارس است، به رشد وكمال خود ادامه میدهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است، دچار آفت میشود.
در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.
در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست.
۱۳۸۸ دی ۸, سهشنبه
رهایی از آشفتگی مکان وذهن
1- رهایی از نگرانی
اگر نگرانی به عادتی ریشه دار تبدیل شده است ، برای پرهیز از آن آگاهانه بکوشید . هرگاه احساس نگرانی کردید ، مکث کنید و هوشیارانه اندیشه هایتان را عوض کنید .یعنی ذهنتان را متوجه چیزهایی کنید که می خواهید پیش بیایند نه متوجه چیزهایی که می ترسید رخ دهند.
2-انتقاد وداوری را کنار بگذارید
انتقاد و داوری یکسر تلاشی بیهوده است . مخصوصاً اگر در یابید آنچه را که در دیگران مورد انتقاد و داوری قرار می دهید ،دقیقاً آن ویژگی خودتان است که دوستش ندارید .بزرگترین منتقدان کسا نی هستند که در ژرفای وجودشان احساس نا کافی بودن می کنند . این نا امنی ها ی درونی را تغییر دهید تا میل به تحقیر دیگران از بین برود انسان به عنوان یک جز از طرح عظیم کیهانی هیچگاه در مقام یا موقعیتی قرار ندارد که قادر به قضاوت درباره کسی باشد پس ذهنتان را با سموم بیهوده انتقاد و داوری مسموم نسازید .تنها با هر کس که روبرو می شوید به شیوه یی خاموش در دلتان انرژی مثبت بفرستید تا ثمره اش را ببینید ، و بدانید که خوشبختی از آن کسی است که خواهان خوشبختی دیگران است .
3- پشت سر مردم حرف نزنید...
۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه
ترجمه سریع با google
در گوگل فارسی بر روی " ابزار زبان "کلیک کرده ، کادری باز می شود که ابتدا روی کلمه "ترجمه" کلیک می کنیم تا کادری باز شود که زیر آن به انگلیسی نوشته شده باشد سپس متن را داخل کادر نوشته و زبان مورد نظر برای ترجمه مثلاً persian (فارسی ) را انتخاب کرده و اینتر میزنیم ، متن به آسانی ترجمه می شود .
۱۳۸۸ آبان ۲۰, چهارشنبه
ابراز عشق
برخی ازدانش آموزان گفتند با بخشیدن عشقشان را معنا می کنند.
برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان کردند.
شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها ولذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین، پسری برخاست و پیش از این که شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان کند، داستان کوتاهی تعریف کرد:
یک روز زن و شوهر جوانی که هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخکوب شدند...
یک ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.
شوهر، تفنگ شکاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود.
رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات کوچک ترین حرکتی نداشتند.
ببر، آرام به طرف آنان حرکت کرد...
همان لحظه، مرد زیست شناس فریادزنان فرارکرد و همسرش را تنها گذاشت.
بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید.
ببر رفت و زن زنده ماند...
داستان به اینجا که رسید دانش آموزان شروع کردند به محکوم کردن آن مرد.
اما پسرپرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریادمی زد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته که او را تنها گذاشته است!
پسرجواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود که : عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.ازپسرمان خوب مواظبت کن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود...
قطره های اشک، صورت پسر را خیس کرده بود که ادامه داد: همه زیست شناسان میدانند ببر فقط به کسی حمله می کند که حرکتی انجام می دهد و یا فرار میکند.
پدر من در آن لحظه وحشتناک ، با فدا کردن جانش پیش مرگ مادرم شد واورا نجات داد. این صادقانه ترین و بی ریاترین ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود
۱۳۸۸ مهر ۲۳, پنجشنبه
ويروس آنفلوانزاي A روزانه تغيير شكل مي دهد
به گزارش كي اس ال نيوز، ويروس اچ 1ان1 پس از نخستين باري كه منتشر شده تاكنون بيش از يك صد بار تغيير شكل داده است.محققان آمريكايي اعلام كرده اند كه تغيير ماهيت به بدن بيماران به يك اندازه آسيب مي رساند اما نحوه درمان را دستخوش تغييرات قرار مي دهد.
پزشكان انگليسي نيز اميدوارند كه با واكسينه كردن افرادي كه مبتلا نشده اند و درمان هاي متنوعي كه براي جلوگيري از آسيب اين ويروس به بدن بيماران مبتلا وجود دارد، تغيير شكل اين ويروس از بين رود.
۱۳۸۸ مهر ۱۸, شنبه
تاثیرات شگفت انگیز نماز بر امواج بدن
مشخصات یک انسان سعادتمند
۱۳۸۸ مهر ۹, پنجشنبه
استخراج تصاوير از مغز انسان
دانشمندان موفق به استخراج تصاویر از مغز انسان شدند
خبری که منتشر شده غیر قابل باور به نظر می رسد. اما دانشمندان دپارتمان علوم شناختی مرکز تحقیقات علوم اعصاب ATR ژاپن موفق شده اند نخستین تصاویر را از مغز انسان استخراج کنند.
روش کار بسیار جالب بوده است ابتدا 400 تصویر سیاه و سفید مختلف در سایز 10 پیکسل در 10 پیکسل به بیننده نشان داده شده است. هر تصویر به مدت 12 ثانیه مقابل چشم بیننده قرار داشته است و در این مدت دستگاه fMRI تغییرات فعالیتی کورتکس مغز را تحت نظر می گرفته است.
یک کامپیوتر مرکزی اطلاعات را دریافت می کرده و با یک نرم افزار ویژه که توسط این دپارتمان تولید شده یاد میگرفته که چگونه تغییرات فعالیتی مغز را با تصاویر نشان داده شده مرتبط کند.
این می تواند آغازی باشد برای اینکه در آینده بتوانید شب ها رویاهایتان را روی یک DVD ضبط کنید. و یک گام علمی مهم در علوم شناختی محسوب می شود.
۱۳۸۷ اسفند ۲۶, دوشنبه
جوک
نهال عشق
۱۳۸۷ بهمن ۱۲, شنبه
ترس از مدرسه
صدای خفه ای از داخل اتاق به گوش رسید : تو را خدا نه مامان ! من نمی خوام برم مدرسه .
مادر که عصبانی شده بود برای لحظه ای عصبانیتش را کنترل کرد و با لحنی مادرانه گفت : باشه عزیزم ! تو فقط دو دلیل بیار که چرا نمی خوای به مدرسه بری ، بعد هرکاری خواستی بکن .
پسر گفت : اول اینکه همه ی بچه ها از من بدشون میاد ، دوم اینکه هیچ معلمی دوستم نداره .
مادر خندید و گفت : چقدر جالب ! اینها که دلیل نمیشه . سریع حاضر شو باید بری مدرسه .
پسر که به نظر میرسید بلند شده و تا پشت در اتاق آمده گفت: مامان جان ! اگه راست میگی ، تو دو دلیل بیار که من حتماً باید به مدرسه بروم .
مادر که لجش گرفته بود نگاهی به ساعت انداخت که حالا دیگر عقربه هایش روی هفت و نیم ایستاده بود و گفت : عزیز من ! اول اینکه تو الان چهل و پنج سالته و دوم این که مدیر مدرسه ای هستی با 560 دانش آموز !