۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

انتخاب سرنوشت


سال ها پیش ، مردی بود که هر کسی را سر راهش می دید ، دوست می داشت و می بخشید . خدا فرشته ای فرستاد تا با او صحبت کند .
فرشته گفت :" خدا از من خواست به دیدارت بیایم تا به خاطر نیکی ات به تو پاداشی بدهم . هر عطیه ای را که بخواهی ، خدا به تو می دهد . می خواهی به تو قدرت درمانگری بدهد ؟ "
مرد پاسخ داد : اصلاً ترجیح می دهم خدا خودش کسانی را که باید درمان شوند ، انتخاب کند .
-" می خواهی وظیفه ی راهنمایی گمشدگان را به راه راست بر عهده بگیری ؟ "
- این وظیفه فرشتگانی مثل توست ، نه من . نمی خواهم هیچ کس تحسینم کند و نمی خواهم الگوی دیگران بشوم .
-" نمی توانم بدون اینکه برای تو معجزه ای بکنم ، به آسمان برگردم . اگر خودت انتخاب نمی کنی ، من خودم انتخاب می کنم ."
مرد کمی فکر کرد و سرانجام گفت : پس کاری کن که واسطه خیر باشم ، اما بدون این که کسی بفهمد ، حتی خودم . چرا که ممکن است دچار گناه غرور بشوم .
فرشته کاری کرد که سایه ی آن مرد بتواند بیماران را درمان کند ، بدین ترتیب از هرجا می گذشت ، بیماران درمان می شدند ، زمین بارور می شد ، و مردم غمگین شاد می شدند .
برگرفته از کتاب پدران ، نوه ها ، فرزندان نوشته پائولوکوئیلو

هیچ نظری موجود نیست: