۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

خسته

از روزگار و اینهمه تکرار خسته ام
از های و هوی کوچه و بازار خسته ام
بیزارم از ستاره و آزرده ام زماه
امشب دگر ز هر چه و هر کار خسته ام
بیزارم از خموشی تقویم روی میز
از دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام
از او که گفت یار تو هستم ولی نبود
از خود که ناشکیبم و بیمار خسته ام
آزرده سوی خانه ، تن خسته می کشم
آخ کزان خزان دل آزار خسته ام

هیچ نظری موجود نیست: