۱۳۸۶ اردیبهشت ۴, سه‌شنبه

دو روی سکه

عشق به معنای هنر بودن با دیگران است .
مکاشفه به معنای هنر بودن با خود است .
هر دو دو روی یک سکه اند
Love means the art of being with others .
Meditation means the art of being with yourself .
Both are two aspects of the same coin .

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲, یکشنبه

قدرشناسی

این کاملاً طبیعی است که انسان ها قدردانی و تشکر کردن را فراموش کنند اگر ما چنین انتظاری از آنان داشته باشیم، قلبمان خواهد شکست.
اگر می خواهیم شاد باشیم باید مواردی چون ناسپاسی و قدردانی را فراموش کنیم و باید سعی کنیم لذت بی حد و حساب خوبی و محبت کردن را تجربه کنیم.
پدر و مادرها ده ها هزار سال است که از ناسپاسی فرزندانشان شاکی هستند. حتی شاه لیر شکسپیر هم این طور فریاد می زند:
صاحب فرزندی ناسپاس بودن بیش از نیش یک مار دردناک و آزاردهنده است. اما اگر ما به فرزندانمان این را نیاموزیم چطور می توانیم از آنها انتظار سپاسگزاری داشته باشیم.
ناسپاسی امری طبیعی است. مانند علف های هرز و خودرو اما قدرشناسی و سپاسگزاری شبیه گل است نیاز به مراقبت و آبیاری دارد. باید مراقبت بشود و مورد محبت و توجه قرار بگیرد.
اگر فرزندان ما قدرشناسی را نمی شناسند چه کسی را باید سرزنش کنیم؟ اگر ما به آنها نیاموخته باشیم که باید در برابر محبت دیگران قدرشناس باشند و تشکر کنند چطور می توانیم از آنها انتظار این رفتار و انجام آن را داشته باشیم؟
و قانون سوم برای اینکه از ناسپاسی ها تحت تاثیر قرار نگیریم و ناراحت نشویم:
الف- به جای اینکه تحت تاثیر ناسپاسی قرار بگیریم و آزرده خاطر بشویم بهتر است برای روبرویی با آن آماده باشیم. و به خاطر بیاوریم که حضرت عیسی روزی 10 جذامی را شفا می داد اما فقط یک نفر از آنها از او تشکر کرده بود. چرا بیش از تشکری که از حضرت عیسی شده بود منتظر قدرشناسی هستیم؟
ب- فراموش نکنیم برای احساس شادمانی و خوشبختی مورد تقدیر و تشکر قرار گرفتن لازم نیست لذت صحبت کردن و چیزهایی را بخشیدن هم انسان را شادمان می کند.
ج- فراموش نکنیم قدرشناسی یک ویژگی و خصوصیت اکتسابی است. اگر می خواهیم فرزندانمان افراد قدرشناسی باشند باید این را به آنها بیاموزیم.

از کتاب خداحافظ نا امیدی ،سلام زندگی نوشته دیل کارنگی

۱۳۸۶ فروردین ۲۹, چهارشنبه

به امروز نگاه کن

امروز خوشبخت و شاد و موفق هستم . زندگی را دوست دارم از این به بعد زندگی هرچه که می خواهد برای من به همراه داشته باشد نخواهم ترسید ، می دانم دیگر از فردا نمی ترسم در زمان حال زندگی می کنم و می دانم که هر روز جدید برای انسان یک زندگی جدید است .
هرچقدر شاد و خوشبخت ، هرچقدر تنها کسی که امروز را بپذیرد ، به خودش اطمینان کند فردا هر چقدر هم که بد باشد می تواند به خود بگوید : من که امروز را زندگی کردم .
این جملات توسط هوراس شاعر رومی و 30 سال قبل از میلاد مسیح نگاشته شده است .
دانته می گوید : فراموش نکنید امروز مجدد متولد نخواهد شد زندگی با سرعت زیادی در جریان است ما با سرعتی حدود 19 مایل در ثانیه در فضا در حال حرکتیم . امروز با ارزش ترین چیزی است که داریم . چون تنها چیزی است که از داشتن آن اطمینان داریم .
لاول توماس هم چنین فلسفه ای دارد . از امروزی که خدا در اختیار ما گذاشته لذت ببریم و شاد باشیم .
سلام بر خورشیدی که تازه طلوع کرده
به امروز نگاه کن !
چون زندگی واقعی این است
تمام حقایق ما و واقعیت بودنمان در کوتاهی امروز خوابیده است
لذت بزرگ شدن
لذت حرکت
و درخشش زیبایی
دیروز عبارت از یک خواب بود
و فردا تنها یک خیال است
امروز را خوب زیستن
دیروز را خوابی شیرین و فردا را سرشار از امید می سازد
به همین دلیل یکبار دیگر به امروز نگاه کن
و به خورشیدی که طلوع کرده سلام کن .
از کتاب خداحافظ ناامیدی ، سلام زندگی نوشته دیل کارنگی

۱۳۸۶ فروردین ۲۸, سه‌شنبه

محبت

محبت عبارت است از لبخندی از بوستان چهره
اشکی از آبشار مژگان
و اندیشه ای از آسمان تیره ی هجر
تقدیم به آشفتگانی که دو روح را در یک پیکر و دو دل را در یک سینه می خواهند
وقتی به دنیا آمدم به من آموختند دوست بدار
و حال که با تمام وجود دوست می دارم
خواهند گفت : فراموش کن !
خواستم نقاش را نقشی کشد از زندگی
با قلم نقش حبابی بر سر دریا کشید
گفتم از پایان کار عاشقی نقشی بکش
نقش مجنون را دوان در دامن صحرا کشید

محبت از دیدگاه قرآن

و اين عشق است كه در آيات بسياري از قرآن ، با واژه " محبت " و احيانا " ود " يا " مودت " از آن ياد شده است . اين آيات در چند قسمت قرار گرفته اند : 1 - آياتي كه در وصف مؤمنان است و از دوستي و محبت عميق آنان نسبت به حضرت حق ، يا نسبت به مؤمنان سخن گفته است : و الذين آمنوا اشد حبا لله أ 2 : . 165 " آنان كه ايمان آورده اند در دوستي خدا سختترند " . و الذين تبوؤا الدار و الايمان من قبلهم يحبون من هاجر اليهمو لا يجدون في صدورهم حاجة مما اوتوا و يؤثرون علي انفسهم و لو كان بهم خصاصة . " و آنان كه پيش از مهاجران در خانه ( دار الهجرش ، خانه مسلمانان ) و در ايمان ( خانه روحي و معنوي مسلمانان ) جايگزين شده ، مهاجراني را كه به سوي ايشان مي آيند دوست دارند و در دل خودشان از آنچه به آنها داده شده است احساس ناراحتي نمي كنند و آنها را بر خويش مقدم مي دارند هر چند خود نيازمند بوده باشند " .
- آياتي كه از دوستي حضرت حق نسبت به مؤمنان سخن مي گويد : ان الله يحب التوابين و يحب المتطهرين . " خدا دوست دارد توبه كنندگان و پاكيزگان را " .
و الله يحب المحسنين . " خدا دوست دارد نيكوكاران را " . ان الله يحب المتقين . " خدا دوست دارد خود نگه داران را " .
و الله يحب المطهرين " خدا دوست دارد پاكيزگان را
" ان الله يحب المقسطين " خدا دوست دارد عدالت كنندگان را " .
3 - آياتي كه متضمن دوستيهاي دو طرفي و محبتهاي متبادل است :دوستي حضرت حق نسبت به مؤمنين و دوستي مؤمنان نسبت به حضرت حق و دوستي مؤمنين يكديگر را : قل ان كنتم تحبون الله فاتبعوني يحببكم الله و يغفر لكم ذنوبكم " بگو اگر دوست داريد خدا را ، از من پيروي كنيد تا خدا دوستتان بدارد و گناهانتان را برايتان ببخشايد " . فسوف يأتي الله بقوم يحبهم و يحبونه " خدا بياورد قومي را كه دوستشان دارد و آنها او را دوست دارند " .
محبت مؤمنان نسبت به يكديگر : ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات سيجعل لهم الرحمن ودا " آنان كه ايمان آورده اند و شايسته ها انجام داده اندخداوند بخشايشگر برايشان دوستي قرار مي دهد " و جعل بينكم مودش و رحمة " در ميان شما با همسرانتان دوستي قرار داد و مهر افكند " .
و همين علاقه و محبت است كه ابراهيم براي ذريه اش خواست ،
و پيغمبر خاتم نيز به دستور خداوند براي خويشانش طلب كرد .
و آنچنانكه از روايات بر مي آيد ،روح و جوهر دين غير از محبت چيزي نيست .
جاذبه ودافعه علی (ع)-استادمطهری

۱۳۸۶ فروردین ۲۷, دوشنبه

تفاوتهای آموزش در گذشته و حال

در گذشته جهت آموزش Training را به کارمیبردند که به معنای آموزش دادن است و اکنون واژه Learning به کار برده میشود که به معنی آموزش گرفتن است. در آموزش سنتی چون مبنای کاردرآموزش دادن بوده است، در نتیجه آموزش به صورت اجبار، تنبیه و با زور انجام می شده است و درنهایت افت تحصیلی، چه درکلاس درس و چه در خارج از کلاس را به همراه داشته است. اما در Learning چون خود فرد خواسته است که یاد بگیرد، همراه با بازدهی بالایی است.

۱۳۸۶ فروردین ۲۵, شنبه

دعا

زیباست در دل شب پیش خدا شکستن
چون قلب داغدیده ، وقت دعا شکستن
از خویش شکوه کردن « یارب ظلمت نفسی »
فریاد بغض ها را در گریه ها شکستن
خواهی اگر شکستن ، شکن دل من ای دوست
آئینه رو تواند آئینه را شکستن
تفسیر زندگانی در مصرعی خلاصه :
در ابتدا شکفتن ، در انتها شکستن

زندگی

زندگی فرصت بس کوتاهی است
تا بدانیم که مرگ آخرین نقطه پایان پرواز پرستوها نیست
مرگ هم حادثه ایست مثل افتادن برگ
تا بدانیم تاپس از خواب زمستانی خاک
نفس سبز بهاری جاریست.

۱۳۸۶ فروردین ۲۴, جمعه

عشق واقعی

عشق واقعی ، تنهایی را به یگانگی مبدل می سازد .
اگر دیگری را دوست می داری ، اگر می خواهی یاریش کنی ، کمک کن تا یگانه شود .
نه نباید اورا اشباع کنی . دیگری را کمک کن تا یگانه شود .
چنان سیراب از وجود خود که نیازی به حضور تو نباشد .

Real love is transform loneliness into alone-ness .
To help the other-if you love the other person , you help him to be alone .
You don’t fill him or her . You don’t try to complete the other in some way by your presence .
You help the other to be alone –to be so full out of her or his own being that you will not be a need .

۱۳۸۶ فروردین ۲۳, پنجشنبه

"از دخالت ناشیانه در تربیت باز ایستیم "

«اگر می توانستیم هیچ اقدامی نکنیم چقدر به تربیت فرزندان کمک می کردیم » ، اگر می توانستیم از تربیت کردن ناشیانه خودداری ورزیم چقدر به تربیت شدن کودکان کمک می نمودیم . اگر می دانستیم که رها کردن جراحت های روانی کودک بجای دستکاری های ناشیانه چقدر به بهبود جراحات وارده کمک می کند دست از درمان آسیب زا بر می داشتیم .
اگر می توانستیم اندکی نسبت به مسئولیت فردی فرزندانمان بی تفاوت باشیم ! چقدر به پرورش حس مسئولیت و رفع بی تفاوتی آنها کمک می نمودیم . اگر می توانستیم به جای آنها تصمیم نگیریم ، به جای آنها انتخاب نکنیم ، به جای آنها ارزش گذاری نکنیم چقدر به استقلال تصمیم گیری و اصالت درونی شدن ارزشها کمک می کردیم . اگر می توانستیم در محبت کردن معتدل باشیم چقدر به جدیت فرزندانمان کمک می نمودیم . اگر می توانستیم کودکان را در رنج و تلاش و زحمت قرار دهیم چقدر به خودسازی ، خودکفایتی و خودیابی آنها کمک می نمودیم . اگر می توانستیم طعم آزادگی و قناعت را در نداری و محرومیت مصلحتی به آنان بچشانیم چقدر به فضیلت سیری و مناعت طبع آنها کمک می نمودیم .
اگر میدانستیم که نصیحت کردن ، تربیت کردن نیست و اگر میدانستیم آموزش دادن دین ، تربیت دینی نیست و اگرمی دانستیم عادت دادن ، ایجاد اخلاق درونی شده نیست و اگر می دانستیم یاددادن ، تعلیم دادن نیست و اگر می دانستیم پاسخ دادن ، قانع کردن نیست ، و اگر می دانستیم نوازش کردن ، محبت کردن نیست و اگرمی دانستیم احترام گذاشتن ، ترحم کردن نیست و اگر می دانستیم تعظیم کردن ، تکریم کردن نیست و اگرمی دانستیم و ...... چقدر به تربیت کمک می نمودیم .
اگر می دانستیم زیبایی دوستی ، زینت دوستی نیست . آراسته گشتن ، لباس به رسم روز پوشیدن نیست . دانش آموختن ، اخذ گواهینامه دانشگاهی نیست . پرهیزگار بودن ، گریز نمودن از صحنه نیست . منعم بودن ، پولدار بودن نیست . دلبسته بودن ، برده بودن نیست . پای بندی به وظیفه ، تسلیم بودن به فرمان دیگری نیست . مردم خواه بودن ، مردم داری نیست . مصمم بودن ، لجوج بودن نیست . موقر بودن ، تکبر نمودن نیست . احترام گذاشتن به خود ، افاده نمودن به دیگران نیست . اندیشمند بودن ، عقیده به عاریت گرفتن نیست . خیال پردازی ، خرافه باوری نیست . به عدالت رفتار کردن ، تلافی نمودن نیست . انضباط داشتن ، افسار به گردن کردن نیست . و..... چقدر به تربیت شدنمان کمک می کردیم .
اگر می دانستیم قانون تربیت در درون طبیعت انسان به ودیعه نهاده شده است از قانون تراشی بیرونی خودداری می کردیم . اگر می دانستیم تربیت واقعی ، امری درونی ، شخصی ، فاعلی و خودانگیخته است از تربیت بیرونی ، انفعالی و دگر انگیخته پرهیز می کردیم
اگر می دانستیم که تبلیغ بدون ترغیب ضد تبلیغ است از تبلیغات صوری دست بر می داشتیم .
اگر می دانستیم که تکرار پیام ، تحکیم بخشیدن بدان نیست و تسریع نمودن در تربیت سریع رسیدن به هدف نیست قطعا بگونه ای دیگر رفتار می کردیم .
اگر می دانستیم درصد عظیمی از ناهنجاریها ، کجرویها ، لجاجت ها ، نافرمانی ها ، بزهکاریها ، و اختلالات عاطفی کودکان و نوجوانان ناشی از اقدامات تربیتی با نیات تربیتی و به اصطلاح اصلاحات رفتاری ماست دست از اینگونه اصلاحات و اقدامات تربیتی برمی داشتیم .
اگر می دانستیم تربیت کردن ، وابسته کردن نیست ، تسلیم نمودن نیست ، اهلی کردن نیست ، دست پرورده سازی نیست ، رام کردن نیست ، بلکه برعکس تربیت کردن ، « فتح مداوم» است ، خودیابی دائمی است ، خودرهبری ، خودگردانی و خودشناسی مستمر است ، از آسیب رسانی به شخصیت کودک پرهیز می نمودیم .
اگر می دانستیم دینی کردن ، دینی شدن نیست ، نقش دادن ، نقش پذیری نیست ، الگو دادن، الگو پذیری نیست. آموزش دادن ، باوراندن نیست . شناخت دادن ، ایجاد معرفت نیست . فعال کردن ، لولیدن نیست . و معتقد کردن ، تبلیغ کردن نیست .بدون تردید از قیم بودن باز می ایستادیم .
اگر می دانستیم که یاد دادن مانع « یادگرفتن» است ، هیچگاه به طور صوری یاد نمی دادیم .
اگر می دانستیم که ندانسته ها چقدر از دانسته ها برای کودک مفیدتر است هیچگاه ذهن دانش آموزان را انبار دانش و اطلاعات وارداتی نمی کردیم .
اگر می دانستیم که دست یابی به مجهول مهمتر از دست یافتن به معلوم است چقدر به پرورش فکر کودک کمک می کردیم .
اگر می دانستیم که هدف تربیت ، «عشق به حقیقت » است تا فرد خود به کشف حقیقت دست یابد از ارائه مستقیم حقایق به بچه ها خودداری می کردیم .
اگر می دانستیم که کودک از چیزی تبعیت می کند که در تراز رغبت فطری اوست .همه چیز را بر کانون رغبت او سوار می کردیم و نه بر کانون رغبت و خواسته خود .
اگر می دانستیم که کودک تنها از کسانی تبعیت میکند که مورد احترام اوست ، آموزش قوانین و ارزش ها را در قالب محبت و احترام یاد می دادیم .
اگر می دانستیم که آدمی عاشق آن چیزی است که ندیده است متربی را در عطش دائمی نگه می داشتیم تا خود به دنبال حقیقت تشنه وار بگردد .
اگر می دانستیم که اثر یک«نما» و یک« نگاه» در تربیت گویاتر از هزاران برنامه و پیام و کتاب و ... است تربیت نمادی را جایگزین تربیت کلامی می کردیم .
و بالاخره اگر می دانستیم که تربیت متربی در عامل بودن مربی خلاصه می شود از اقدامات ، برنامه ها ، نصیحت ها و قالب ریزیهای صوری تربیتی پرهیز می کردیم و
به این عبارت اقتدا می کردیم که :
« دو صد گفته چون نیم کردار نیست »
و از این گفته « هلوسیوس » به هراس می افتادیم که :
« کودکان نادان به دنیا می آیند نه ابله ، اما آنان به واسطه تربیت ما بزرگسالان به بلاهت کشانیده می شوند . »
و با بصیرتی عمیق تر و اعجابی حیرت آور دگر باره به حدیث زیبا وتکان دهنده می نگریستیم که :
« کسی که بدون بصیرت اقدام به عملی نماید به منزله ی پوینده ای است که هر قدر سریع تر حرکت کند از هدف دورتر می گردد .»
( اصول کافی ج 1 ص 54 )

۱۳۸۶ فروردین ۲۲, چهارشنبه

تو ای !


تو ای بالاترین انگیزه عشق
تو ای زیباترین افسونگر شهر !
مکن از عشق ، پرهیز
زپیشانی ، خط غم را فرو ریز
چنین بیگانه منشین
به چشمت آشنایی را عطا کن
تبسم را به لبهایت بیاموز
به لبخندی لبت را آشنا کن
سیه چشم - دلارام !
گل ابریشم گیسوی خود را به دست باد بسپار
به موج دلکش گلخنده هایت
دل عشاق را طوفانسرا کن
گهی عطر نیازی
به برق چشم پرنازت بیامیز
زمانی گیسوان را
چو ابریشم که بر مرمر نشانند
به روی مرمر دوشت رها کن

شعر از مهدی سهیلی از کتاب در خاطرات منی

۱۳۸۶ فروردین ۲۱, سه‌شنبه

اثر تربیت

انسان موجودی است مستعد همه والاییها و همچنین همه تباهی ها
و اینگونه شدن یا آن گونه گردیدن به نوع تربیت آدمی بسته است .
عالم طبیعت ، عالم شدن آدمی است . به هرسو که روی کند و هرگونه که بخواهد تربیت یابد . سعادت و شقاوت آدمی به دست خود اوست و در نتیجه ی تربیتی است که می یابد . انسان به سبب تربیت درست ، الهی و متخلّق به اخلاق ربّانی می شود و به سبب تربیت نادرست ، از سیر به سوی حقیقت انسانی خود باز می ماند و متخلّق به اخلاق نفسانی می گردد .
مغز انباشته به کار ناید مغز پرورده می باید
تعلیم = اثر بر مغز
تربیت = اثر بر دل

۱۳۸۶ فروردین ۲۰, دوشنبه

تنهایی هرگز

زندگی وابستگی متقابل است.
هیچکس مستقل نیست،
حتی برای لحظه ای نمی توانی تنها زندگی کنی.
به حمایت تمام هستی نیازمندی،
هر آن دم است و بازدم.
نه این پیوند نیست،
این وابستگی متقابل محض است.

Life is interdepence.Nobody is independent, not for a single momnt can you exist alone. You need the whole of existence to support you,each moment you are breathing it in and out. It is not a relationship, it is utter interdependence.

تبریک



20 فروردین ،روز ملی فن آوری هسته ای بر تمام هموطنان مبارک باد

۱۳۸۶ فروردین ۱۹, یکشنبه

مسئوليت بزرگ

هـنـوز دنيا نتوانسته است با همه زحمات و مشقتها و مخارج سنگينى كه در راه آموزش و پرورش مـبـذول داشته است , به ساختن انسان ايدآل و آرمانى توفيق يابد, ولى در اين راه مسافت زيادى را پـيـمـوده اسـت و شـايـد, بلكه قطعا, بيش از آنچه پيموده است , از هدف دور وهنوز اندر خم يك كوچه است .ايـن جـاست كه جامعه ما يك مسئوليت بزرگ در برابر نسل جوان پيدا مى كند و موظف است كه دين خود را ادا نموده , اين بار سنگين را به منزل برساند.طـبـقـه معلم , جزيى از اجتماع و كارش آموزش و پرورش عمدى است و وظيفه دارد كار خود را انجام دهد,ولى از آن جا كه تنها آموزش و پرورش عمدى در سـرنـوشـت كـودكـان دخيل نيست و آموزش و پرورش غير عمدى نيز در سرنوشت آنان دخالت تام دارد, ساير طبقات اجتماع نيز به نوبه خود وظايفى دارند كه براى تكميل كار معلم , ناگزيرند به وظايف خويش عمل كنند.اگر معلم تعليمات دينى در كلاس درس , عقايد و اعمال دينى را به كودكان ياددهد و كودكان از پـدران , مـادران , سـايـر بستگان و طبقات اجتماع , عقايدو اعمال ضد دينى مشاهده كنند, به طور قطع كار معلم خنثى خواهد شد.
بـراى ايـن كـه آمـوزش و پـرورش بـه نـحـو مطلوبى صورت گيرد و نتيجه خوب بدهد, بايد تمام دستگاه هايى كه روى خصلت و شخصيت افراد اثرمى گذارند, به دقت كنترل شوند و با يك برنامه وسـيـع و هـمـه جـانبه , ميان آنها هماهنگى كامل برقرارگردد, تا خانه , مدرسه , راديو, تلويزيون , سينما,كتاب , مجله , روزنامه و سرانجام افراد سرشناس و قهرمان جامعه , يك ايدآل به افراد بدهند و آنها را درراه صلاح و خوشبختى رهنمون گردند.فـيـلـم هـاى سـينما و كتب و مجلات و روزنامه ها ـبه ويژه آنها كه به نام كودكان يا جوانان منتشر مـى شـونـد ـبايد جنبه تجارت و بازرگانى به خود نگيرند وگردانندگان آنها با انواع دسيسه ها و مـخـالـفـت با دين , وجدان ,اخلاق و مقررات اجتماعى , در صدد بالا بردن تيراژ و جلب مشتريانى بيشتر نباشند وهمواره هدف مقدس اصلاح جامعه را بر تمام منافع شخصى مقدم دارند.بـرنـامـه هـاى راديـو و تلويزيون بايد بيش از هر چيز, مورد توجه واقع شوند و زير نظر متخصصان آمـوزش و پـرورش قرار گيرند, تا نتيجه مطلوب از كارآنها گرفته شود و به جاى اين كه به عنوان بـهترين وسيله ارشاد و هدايت و تعليم و تربيت صحيح و مترقى از آنها استفاده شود, احيانا وسيله اغوا وسوق دادن نوباوگان اجتماع به سوى فساد و بى بندوبارى نباشند.در مـورد داستان ها, مخصوصادقت بيشترى لازم است , زيرا اصولا داستان ها براى كودكان و حتى بزرگسالان , تاثير تربيتى فراوانى دارند, از اين روبايد قهرمانان داستان ها, مظاهر كامل انسانيت و نمونه هايى از صميميت و صفا و فداكارى و پاك طينتى و ديندارى باشند.امروزديگر تنها با اصلاح برنامه مدارس و محيط خانه , نمى توان منتظر بود كه در جامعه ـن طورى كه بايد و شايد ـافرادى شايسته تربيت شوند و درنتيجه منظور مربيان تامين شود.روسـو معتقد بود كه بايد اشخاص را به طور منفرد به دست معلم تربيت كرد و حتى او را از محيط خـانه جدا نمود تا تحت تاثير هيچ عاملى غير ازمربى خود واقع نشود, در كتاب اميل مى نويسد:هر چيز كه از دست خداوند يا خالق طبيعت بيرون مى آيد, خوب است , فقط دست هاى بشر آن رافاسد و خراب مى كند.

۱۳۸۶ فروردین ۱۷, جمعه

تبریک



میلاد مسعودپیامبر اعظم(ص) رسول برگزیده خداوند در زمین ، حضرت محمدبن عبدالله «رحمة للعالمين» و امام جعفر صادق (ع) برمسلمانان جهان مبارک باد .
سرانجام پس از قرنها، انتظار عالم خلقت به سر آمد و بزرگ هدايتگر انسانها پا به عرصه و جود نهاد. برترين مخلوق خدا ظاهر شد، باران «رحمة للعالمين» باريدن گرفت، چشمه رافت و هدايت فيضان كرد و نور محمدى عالم ملك و ملكوت را منور و در شهرى كه شرافتش را از و لادت او دريافت كرد، چشم به جهان گشود :
«لا اقسم بهذا البلد ، و انت حل بهذا البلد:
اى پيامبر چون تو در اين شهر هستى به اين شهر قسم مى خورم.»
امام على(ع) در رابطه با مكان تولد پيامبر فرموده اند: «مولده بمكة»
مكه اين شهر امن خدا، زادگاه آخرين سفير الهى بر خلايق گرديد. شهرى كه بواسطه دعاى ابراهيم محل امان و امن همه موجودات اعم از نبات و حيوان و انسان گرديد:«و اذ قال ابراهيم رب اجعل هذا البلد آمنا»
تعبير قرآن در آيات ابتداى سوره بلد نشان مى دهد كه مكه به خاطر اقامت پيامبر در اين شهر و تولدشان درآن، شرافت يافته و مورد قسم خداوند واقع گشته است.
ولادت رسول اكرم را در عام الفيل معادل سال 570 ميلادى گفته اند. روز ولادت ايشان 17 ربيع الاول بود .
امام على (ع) در خطبه اى ميلاد پيامبر(ص) را اينگونه توصيف مى كنند:«كريما ميلاده» پيامبرى كه براى كرامت بخشيدن به انسانها مبعوث شده و غايت بعثت او انحصار در تتميم مكارم اخلاقى دارد، ميلاد او نيز همواره با كرامت و به دور از هر دنائت و پستى بوده است.
برنامه انبياء تكريم انسانهاست. و چون دين اسلام اتم و اكمل اديان است و پيامبر -اكرم انبياء- براى تتميم كرامتها پا به عرصه وجود نهاده است، لذا در عالم وجود، ميلادى كريم تر از اين ميلاد رخ نداده است.
با ميلاد پيامبر(ص) حوادث شگرف و تحولات عجيبى در زمين و آسمان پديد آمد. در روايتى از امام صادق(ع) نقل شده كه ابليس در آسمان هاى هفتگانه رفت و آمد مى كرد وقتى عيسى(ع) متولد شد ابليس از سه آسمان محروم گرديد، و در چهار آسمان ديگر آمد و شد داشت و با تولد پيامبر اكرم(ص) از رفت و آمد هفت آسمان محروم و ممنوع گرديد و ستارگان آسمان، شيطان را از آسمان مى راندند.
حوادثى نيز در زمين رخ داد. از جمله آنها به لرزه درآمدن ايوان كسرى و فرو ريختن چهارده كنگره آن، خاموش شدن آتشكده فارس، خشك شدن درياچه ساوه، سرنگون شدن بتها و اتفاقات ديگرى كه در كتب تاريخ اسلام به تفصيل بيان شده است.

گل نكند جلوه در جوار محمد
رونق گل ميبرد، عذار محمد
گل شود افسرده از خزان، وليكن
نيست خزان از پى بهار محمد
سايه ندارد ولى تمام خلايق
سايه نشينند در جوار محمد
سايه ندارد ولى به عالم امكان
سايه فكنده است اقتدار محمد
سايه نمى ماند از فروغ جمالش
هاله نور است در كنار محمد
شمس رخش همجوار زلف سيه فام
آيت و الليل و والنهار محمد
با كه بماند اثر زنكهت مويش
خاك حسين است يادگار محمد
تربت خوشبوى كربلاى معلاست
يك اثر از موى مشگبار محمد
رايت فتحش به اهتزاز درآمد
دست خدا بود چونكه بر محمد
من چه بگويم حسان بمدح و ثنايش
بس بودش مدح كرد گار محمد

شعر از :حسان

۱۳۸۶ فروردین ۱۶, پنجشنبه

محبت در تعلیم وتربیت

دكـتـركـارل دربـاره شـرايط معلم مى گويد:
وظيفه چنين معلمى آن است كه موجودات كاملى بـه وجـود بـيـاورد با ادب و تملك نفس و ميزان كوشش ودرستى و حس جمالى و حس مذهبى و رسـوم دلـيرى و قهرمانى را بسط دهد و در عين حال , هميشه با پزشكان و استادان تربيت بدنى و پـرورش فـكرى و هنرمندان و روحانيان حقيقى و با اولياى شاگردان در تماس باشد و بالاخره اثر اين عوامل مختلف را چنان توجيه كند كه از هر كودكى ,موجود متعادلى ساخته شود.چنين معلمى , مدير حقيقى مدرسه است .
يكى از عوامل درونى رشد يا بسط شخصيت , اعتماد به نفس است .
بايد كودك مورد تربيت را متكى به شخصيت خود بار آورد.از طفيلى بار آمدن و انگل شدن او جلوگيرى كرد.آرى اعتماد به نفس , يكى از عواطف مهمى است كه به رشد شخصيت طفل , كمك مى كند.افـرادى كـه بـراى خـود ارزش و شخصيت قائلند و بر خويشتن تكيه دارند, كمتر دستخوش هوا و هوس مى شوند.
على (ع ) فرمود:من كرمت عليه نفسه , هانت علية شهواته , كسى كه روحش بزرگ باشد, شهوت ها و تمايلات درنظر او خوار است نقطه مقابل اعتماد به نفس , عقده حقارت يا حس خودكم بينى است .براى اين كه اعتماد به نفس در وجود طفل ريشه گيرد, بايد عواملى كه موجب سلب اعتماد به نفس مى شود و عقده حقارت را جانشين آن مى كند, ازميان برد.
عقده حقارت , يكى از عواطف مزاحمى است كه مانع رشد فكرى و روحى طفل مى شود و از بسط و تكامل شخصيت او جلوگيرى مى كند.معمولااطفالى كه دچار اين بيمارى خطرناك روحى هستند, از شركت در بازى هاى دسته جمعى , خوددارى مى كنند و در كنج عزلت و انزوامى خزند.
وظـيـفـه آمـوزگـاران و مربيان است كه با تهيه طرح هاى عاقلانه , آنها راتحت حمايت و هدايت خويش درآورند و از گوشه گيرى آنان جلوگيرى كنند, تا به تدريج طفل متكى به خويشتن شود و به ارزش استعدادهاى درونى خود پى برد و خود را موجودى حقير و ناتوان احساس نكند.برانگيختن عواملى كه طفل را وارد محيط همسالان كند, اگر چه بسيار مفيداست , لكن يك عيب هـم دارد و آن ايـن اسـت كـه چـنـيـن اطـفـالـى ممكن است به آموزگار يا هركسى كه راهنمايى آنـهـارابـه عـهـده گـرفـتـه اسـت , عـلاقه و دلبستگى شديد پيدا كنند و بدون آنها باز هم فلج و ناتوان باشند.بهترين راه اين است كه با هدايت و راهنمايى هاى عاقلانه , آنها راوارد ميدان مبارزه با حس حقارت كنند, بدون اين كه هميشه به دنبال آنهاباشند.
كـودكـانـى كـه دايم مورد سرزنش يا استهزاى بزرگ ترها يا همبازى ها قرار مى گيرند, يا اين كه همبازى ها از پذيرفتن آنها خوددارى مى كنند, در معرض چنين بيمارى خطرناكى هستند.اطفال كم استعداد, اطفالى كه گرفتار نقص عضوى هستند و حتى اطفالى كه در نام گذارى آنها دقـت كـافـى نـشده ونامهاى نامناسب و زشت براى آنهاانتخاب شده است , در معرض اين بيمارى خطرناك هستند.آيين مقدس اسلام به طور كلى از تمام رفتارها و كارهايى كه درخت شوم حس خودكم بينى را در بوستان وجود انسان بارور مى سازد, منع مى كند
قرآن كريم مى فرمايد: از يكديگر عيبجويى مكنيد و همديگر را به لقب هاى زشت مخوانيد! مـردمى كه دچار عيب و نقص بدنى هستند, عقده حقارت , آنها را به شدت تهديد مى كند, از اين رو پيامبر عالى قدر اسلامر فرمود: به مجذومان و مصيبت ديدگان نگاه طولانى مكنيد, زيرا اين كار, آنهارا محزون مى سازد .
به هرحال , اطفالى كه از همسالان خود, نيروى فكرى يا بدنى بيشترى دارند, در عين اين كه ممكن اسـت در ميان همسالان و احيانا بزرگسالان ,محبوبيت خاصى پيدا كنند, گاهى هم بر اثر همين بـرتـرى , مـورد قـبول آنها قرارنمى گيرند و چون رشد عقلى و اجتماعى آنها از اطفال بزرگ تر از خـودنـيز كمتراست , در آن دسته هم پذيرفته نمى شوند, نتيجه , انزوا و تنهايى آنهاست و در نهايت عـقـده حـقارت آنها را تهديد مى كند, چنانكه ممكن است گرفتار خودخواهى و خودستايى شوند,
مربى مى تواند با راهنمايى صحيح , آنها را از هرنوع خطر احتمالى حفظ كند.بـهـتـريـن راه بـراى پرورش اعتماد به نفس اين است كه اطفال را با مشكلاتى كه با وضع فكرى و جسمى آنها مناسب است , مواجه سازيم , سپس آنها رابه طور مستقيم يا غير مستقيم مورد حمايت قراردهيم تا موفق شوند.چـنين كارى سبب مى شود كه آنها به استعدادهاى نهفته خويش پى برند و در راه كشف اين منبع خداداد, به كوشش بپردازند.اگـر كـارهـايـى كـه فـوق قدرت آنهاست , بر آنها تحميل كنيم , آن گاه شكست آنها را به رخشان بكشيم و از تهديدو ملامت و تنبيه و خشونت خوددارى نكنيم , ضربه مهلكى بر پيكر شخصيت آنها وارد كرده ايم .يـكـى از اشتباهات پدران و مادران و برخى از معلمان اين است كه كودكان كم استعدادى را كه در درس خود ضعيف هستند و احيانا رفوزه يا تجديدمى شوند, مورد ملامت و انتقاد قرار مى دهند.اين كار آنها را دچار عقده حقارت خواهدكرد.بـهـتـر است در اين موارد به تقويت روحى آنها بپردازيم و با دادن كمك هاى درسى و غير درسى , عـقـب افـتـادگـى آنها را جبران كنيم , وانگهى همه مردم ,براى همه كارها با يك استعداد آفريده نشده اند.
علل پيدايش و نيرومندى عقده حقارت .ترس , يكى از علل عمده پيدايش عقده حقارت است .كـسانى كه مى ترسند مورد استهزا و انتقاد قرارگيرند و آنهايى كه مى ترسند, در درس , مسابقه و كار, شكست بخورند, نمى توانند متكى به خويش باشند.ايـنـهـا هـمـيـشـه حـس تسليم را در خود مى پرورانند, يعنى از مقاصد عالى خويش صرف نظر و عقب نشينى مى كنند.
روان شـنـاسان مى گويند:عادت به انصراف يا ابراز عدم لياقت و توانايى , اغلب در شخص , احساس حقارت , بى ارزشى و معصيت , به وجود مى آوردو اگر اين رفتار ادامه يابد, محققا درتصميم و رفتار عمومى شخص , منعكس مى گردد.رفـتـارى كـه دلالـت مـى كند كه نمى شود كارى كرد و يا فقط اگر خدا بخواهد مى توان به جايى رسيد و يا بشر اصولا گناهكاراست ! حالاتى است بسيارسقيم و مضر, زيرا به جاى مثبت بودن , حس تسليم را در آدمى مى پروراند.تـسـلـيـم و نفى وجود براى كسانى كه مى توان آنها را قهرمانان ستم كشيده نام گذاشت , موجب مـوفـقـيـت مـى شود, زيرا اين قبيل افراد براى كسب حيثيت وجلب موافقت وقبول اجتماعى , به خضوع و خشوع و فروتنى بسيار شديد متوسل مى شوند . اطـمـيـنان خاطر, يكى از عوامل مهم اعتماد به نفس است , بنابراين اگر كودكى اطمينان خاطر نـدارد و خود را بى يار و ياور و بى پناه مى بيند, بر اثرمحروميت هاى خانوادگى ـكه احيانا ناشى از ظـلـم و تـجـاوز طـبـقـه مرفه اجتماع نسبت به طبقه محروم است ـراه پيشرفت را بر روى خود مـسدودمى بيند و خود را در ميان زنجير محدوديت ها و محروميت ها اسير و دست و پا بسته حس مى كند و دچار عقده حقارت مى شود.هـمـيـن عـدم اطمينان خاطر در محيط آموزشگاه , ممكن است بر اثر توجه متصديان , به گروهى خـاص و غفلت و عدم توجه به گروهى ديگر, پيدا شودو طفل را به اين تصور بكشاند كه او موجود حقير و ناتوانى است و بنابراين قابل و لايق اين كه همطراز ديگران قرارگيرد, نيست .اصـطلاحاتى از قبيل : حقير سراپا تقصير, احقر, عبد ذليل , چاكر خانه زاد, غلام خانه زاد و..... ناشى از هـمين تبعيض ها و عدم اطمينان خاطر و اسلحه تيز قهرمانان ستم كشيده است ! پدران و مادرانى كه به طفل خود محبت فوق العاده مى كنند و آموزگارانى كه درس هاى بسيار سهل و تمرين هاى آسان به شاگردان مى دهند, اطفال را به اين تصور مى كشانند كه آنها انسان هايى طفيلى هستند و شايسته انجام كارهاى مهم و دشوار نخواهندبود.لزوم يا عدم لزوم مواجهه با شكست , يكى از مباحثى است كه ميان روان شناسان مطرح است .هـركـودك حـق دارد كـه در خـانـه و مـدرسه به او كمك شود تا موفق شود و اعتماد به نفس پيدا كـنـد,لكن در مورد كودكان دبيرستانى برخى از شكست هامفيد است , بخصوص اگر بتوانند رمز شـكـسـت خـود را دريـابـنـد و در صدد پيداكردن راه چاره برآيند, زيرا تنها استعداد و نيرو براى موفقيت كافى نيست , بلكه پشتكار, دقت , بررسى و تجربه نيز لازم است.تازه اين كوشش هاى پى گير و در عين حال خسته كننده , نه براى اين است كه انسان هاى واقعى و شـريـف تـحـويل اجتماع داده شود, بلكه صرفا به منظوراين است كه از نظر نمره هاى درسى عقب نمانند و كارنامه قبولى خود را دريافت دارند.اما افسوس !فى الحال ما در دنيايى به سرمى بريم كه براى زندگى مساعدنيست .در محيطى كه با احتياجات حقيقى جسم و جان ما تطابق نيافته است .در ديـده مردم امروزى , راستگويى , وفادارى به قول و كار شرافتمندانه و خيانت نكردن به ديگران , مسخره مى آيد.مـعـلـمـان و استادان توجه نمى كنند كه حس شرافت و حس اخلاق , خيلى مهم تر از موفقيت در امتحانات و كنكورهاست .شاگردان نيز در اين عدم توجه شريكند..
معلم بايد احساس مسئوليت كند و بداند كه سرنوشت افرادى كه به زودى وارد جامعه خواهند شد, بـه دسـت اوسـپـرده شده است و بايد تا آن جا كه ممكن است , آنها را براى اين زندگى آماده كند و بـكـوشد تا براى جامعه , انسان واقعى بسازد, نه گرگان و درنده خويان آدم نمايى كه به هيچ وجه نـشـودآنـهـا را انـسـان نـاميد و در حالى كه ظاهرى آراسته و جالب توجه دارند باطنى مخوف و وحـشـتناك داشته , منافق و رياكار, مردم فريب و نيرنگ باز,دروغگو و دزد, غارتگر و هتاك , خيره سر و نابكار وبباشند.معلم بايد مانند سربازى فداكار, در راه خدمت به انسانها ـانسان هايى كه به كمك تربيت به اوج ترقى و تعالى مى رسند و بر اثر غفلت و بى توجهى درحضيض پستى و نابخردى سقوط مى كنند ـبكوشد و با از خود گذشتگى از اين رهگذر, طرفى ببندد.
معلم بايد مانند يك پزشك , نبض يكايك نوآموزان را در دست داشته باشد و در راه ريشه كن ساختن صـفات زشت آنها ـكه از هربيمارى ,خطرناك تر و وحشتناك تر است ـاز جان و دل بكوشد و صفات عالى انسانى را در نهادشان پرورش داده , شاگردان را به گوهر هنر و فضيلت بيارايد.
مـعـلـم , زمامدار مستبد,خود سر و مطلق العنان كلاس نيست , تا نوآموزان كوركورانه از او پيروى كنند, بلكه پدرى مهربان و دلسوز و پيشوايى روحانى و عالى قدر است كه حس احترام نوآموزان را بـه خـود جـلـب مـى نـمايد و با احترام متقابل و راهنمايى هاى عاقلانه و عالمانه , آنها را به شاهراه سعادت رسانيده , از پرتگاه سقوط و انحراف حفظ مى كند.
بـديـهـى اسـت كه اگر معلم بخواهد تمام وظايف خطير خود را به شاگردان از راه خطابه و پند و انـدرزعملى كند و از اين راه , دور نماى آينده اى روشن و اميدبخش را در برابر چشمان آنها نمايان سازد شايد كمتر بتواند به نتيجه رسيده , موفقيتى كسب كند.معلم بايد سمبل فضيلت باشد و شاگردان به حد كافى به او ايمان داشته , معتقد باشند كه او مظهر صـفـات پسنديده و عالى انسانى است و از هرگونه بى نظمى و عيب اخلاقى منزه است و هر پند و انـدرزى كـه بـه آنـهـا مى دهد, در درجه اول خودش به آن عمل مى كندو واعظ غير متعظ و عالم بى عمل نيست .مـعـلـم اگـر حـايز چنين شرايطى باشد, شاگردان به او تاسى جسته مى كوشند از كارهاى نيك واخلاق پسنديده و خداپسندانه او پيروى كنند و نسخه وجود خود را برابر با اصل وجود او گردانند.نكته اساسى .نكته اى كه تاكنون به آن اشاره نشده است و علماى تعليم و تربيت از آن غفلت دارند, موضوع ايمان است .بـدون ترديد هر بشرى به پناهگاه روحى احتياج دارد,تا در پناه آن به روان خود آرامش بخشيده , از نگرانى ها, نوميدى ها, دلهره ها, اضطراب ها,تشويش ها و حتى خودكشى ها رهايى پيدا كند.ايمان به مبد و معاد به انسان آرامش روحى مى بخشد و اورا در برابر شكست ها و حوادث خردكننده , اميدوار مى سازد و راه پيروزى و سربلندى رابه روى او مى گشايد.وظيفه معلم است كه ـعملادرس ايمان را به نوآموزان بدهد و آنها را از عقايد پوچ و خرافى و بى بند و بـارى و بـى ايـمـانى دور سازد, تا در آينده دچارشرارت , دزدى , چاپلوسى , خودفروشى , خيانت , نوميدى وب نگردند و از پناهگاه روحى برخوردار باشند و همه جا براى جامعه خود خدمتگزارى امين و دلسوز بوده , خدا را حاكم بر كردار, گفتار و پندار خود بدانند.تـصديق مى كنيد كه بسيارى از بى عفتى ها, عربده كشى ها, چاقوكشى ها, دزدى ها, خيانت كارى ها معلول نبودن روح ايمان يا ضعف ايمان در جامعه است .چـرا نـبـايـد از تـيـغه فسادناپذير عدالت آسمانى , براى استقرار اصول اخلاقى و شرف و فضيلت و آدمـيـت استفاده كرد؟ و بهتر و مفيدتر اين كه ,اين كاراز دبستان ها و دبيرستان ها به دست معلمان وظيفه شناس و خداترس آغاز شود.
منابع :
1 - بحار الانوار, ج104 ,ص 95,سفين;127;رذچ&البحار,ج2 ,ص 684.
2- تحريم (66)آيه 6.
3- الـمـيرزا محمد المشهدى , كنزالدقائق چاپ موسس;127;رذچ& النشر الاسلامى , ج10 , ص 513 به نقل از كافى , ج5 , ص 62.
4- همان , به نقل از تفسير على بن ابراهيم , ج2 , ص 377.
5- راه ورسم زندگى , ص 99و100.

۱۳۸۶ فروردین ۱۵, چهارشنبه

عشق معلمی

معلم باید شخص اول باشد ، همه باید به قدرت او احترام بگذارند ، هیچ کس نباید جرأت داشته باشد به او توهین کند.ما باید بدانیم که بدون آموزش ، کشور نابود می شود ، همچون خانه ای که با آجرهای بد ساخته شده باشد . « من به ساختمانهای ترک خورده خودمان فکر کردم ، دیوارهای تا کمر نم گرفته و قرنیزهای فرو ریخته .»دستان معلمان خود راتنها و خالی گذاشته ایم ، هیچ دستی آنان را به گرمی نمی فشارد ، بار سنگین تربیت را بر دوش آنان گذاشته ایم و انتظار داریم ، خطایی هم از آنان سر نزند .گناه بی مهری و کم کاری معدود معلمان را به حساب بقیه آنان می گذاریم مگر همین معلمان به اصطلاح کم کار و زیاده خواه را خود دولت استخدام نکرده است ؟ چرا معلمان ما نباید از بین بچه های تیزهوش و با استعداد انتخاب شوند ؟ چرا هرکس راه به جایی دیگر ندارد معلمی را برمی گزیند ؟ آنهم با بی میلی و تازه آنوقت می فهمد که در معلمی باید عشق به بچه ها داشت و نه هیچ چیز دیگر ! ولی مگر همه ی انسانها می توانند تغییر کنند ؟ ! کمتر کسی موفق می شود خود را با شرایط وفق داده و عشق خدمت به بچه های این مرز و بوم را به جای امکانات مادی آن در دل خود جایگزین کند .

۱۳۸۶ فروردین ۱۳, دوشنبه

روز طبیعت

آبشار دره گاهان تفت
آه خداوندا ! وقتی به صدای حیوانات ، خش خش برگ ها ، زمزمه ی آب ، آوای پرندگان ، سوت کشیدن باد یا غرش رعد توجه می کنم . حس می کنم که تو قدرت برتر ، علم و معرفت و دانایی برتر و عدالت برتر هستی . آه خداوندا ! تو را با نشانه هایی که با آن مواجه هستم ، می شناسم .
آه خداوندا ! از من بپذیر که خشنودی تو خشنودی من هم باشد . که من مایه ی مسرت تو باشم . همان مسرتی که یک پدر در دیدار فرزند احساس می کند و اینکه فکر من با آرامش و یقین رو به سوی تو داشته باشد ، حتی وقتی گفتن این جمله مشکل است :« دوستت دارم .»
سیزده روز از بهار گذشت و فردا دوباره برای مدرسه ای ها روز از نو و روزی از نو
انشاء الله امسال سالی با برکت در سایه ی محبت آفریدگارمان در پیش رو داشته باشیم .

۱۳۸۶ فروردین ۱۲, یکشنبه

تبریک

12 فروردین ، روز جمهوری اسلامی ایران که امسال همزمان با آغاز هفته ی وحدت است ، برتمامی ایرانیان مبارک باد