۱۳۸۶ فروردین ۱۱, شنبه

قانون هزاره ی جدید

1- انسان ها کاملاً متفاوت هستند . وباید تمام تلاش ممکن را انجام دهند تا همچنان باقی بمانند .
2- به هر انسانی دو نوع رفتار اعطا شده است : عمل و تفکر . هردوی آنها به یک هدف می رسند .
3- به هر انسانی دو ثروت اعطا شده است : اختیار و استعداد . اختیار انسان را رودررو با سرنوشتش قرار می دهد ؛ استعداد انسان را وا می دارد بهترین های وجودش را با دیگران قسمت کند .4- به هر انسانی یک فضیلت بزرگ اهدا شده است : توانایی انتخاب . هرکسی که از این فضیلت استفاده نکند، آن را مبدل به نفرین می کند و دیگران به جای او انتخاب می کنند .
5- هر انسانی دو نوع حق در اختیار دارد : اینکه در راه حق باشد یا در راه باطل . راه دوم همیشه زمینه ای را فراهم می آورد که او را به راه اول می کشاند.
6-هر انسانی مجموعه اسراری جنسی دارد و باید آنرا به گونه ای به جا آورد که احساس گناه نکند ، و به شرطی که دیگران را وادار به سهیم شدن در تجربه خود نکند .
7- هر انسانی افسانه ی شخصی خودش را برای به تحقق رساندن دارد ، و این دلیل بودن او در این دنیاست . افسانه ی شخصی با شور و شوقی که برای انجام تکلیف وجود دارد ، خودش را نمایان می سازد .
8- هر مردی دارای یک جزء مؤنث و هر زنی دارای یک عنصر مذکر است . لازم است انضباط با درک و شهود به کار رود و درک و شهود از هدف به دور نباشد .
9- هر انسانی باید دو زبان را بشناسد : زبان اجتماع و زبان نشانه ها. اولی برای ارتباط برقرار کردن با دیگران به کار می رود ؛ و دومی برای فهمیدن پیام های خداوند .
10- هر انسانی حق دارد در پی شادی باشد . برای « شادی » هر آنچه که باعث خوشحالی او می شود ، ملاک است نه ضرورتاً آنچه که باعث خوشحالی دیگران می شود .
11- هر انسانی باید شعله ی مقدس شیفتگی را در خود زنده نگاه دارد و در عین حال باید مثل یک انسان طبیعی رفتار کند .
12- فقط این فقدان ها حاد در نظر گرفته می شوند : احترام نگذاشتن به پول دیگران ، خود را اسیر ترس کردن ، احساس گناه کردن ، اعتقاد داشتن به اینکه شایستگی خوبی و بدی شاخص زندگی را نداریم و همچون آدمی بزدل جلوه کردن .
یادداشت : دشمنان خود را دوست بداریم ، ولی هرگز با آنها هم پیمان نشویم . آنها در مسیر ما نهاده شده اند تا شمشیرمان را محک بزنیم و بنابراین لایق این هستند که از حرمت مبارزه ی ما برخوردار شوند
.اختیار داریم دشمنانمان را خودمان انتخاب کنیم .
13- تمامی ادیان به یک خدا می رسند و مستحق یک احترام هستند .
یادداشت : در واقع انسان در انتخاب یک دین شکل جمعی برای پرستش و برای سهیم شدن در اسرار هستی جست و جو می کند .اگر چه ، او در طی این راه تنها مسؤول اعمال خود است و هیچ حقی ندارد مسئوولیت تصمیم خودش را به دین واگذار کند .
14-سرنگونی دیواری که جداکننده ی ایمان از کفر است تعیین می شود : از حالا به بعد تماماً ایمان است .
15-تمام آنچه که در زمان حال انجام می شود ، به آینده مربوط است و آینده حکم پیامد را دارد و گذشته حکم رهایی .
16- تمامی حالات مخالف محو می شوند.
از کتاب مثل رودخانه روان نوشته پائولوکوئیلو ، مترجم : زهره بهرامی

پژواک

خودت بهتر از من میدانی ، شاید هم امتحان کرده ای . وقتی مقابل کوه می ایستی و داد می زنی ،
کوه صدایت را برمی گرداند . حالا با تو است که به کوه چه بگویی .
سلام کنی ، کوه هم می گوید : "سلام
حرف بد بزنی ، کوه هم عین همان حرف را به تو بر میگرداند .
این را خودت بهتر از من می دانی .
حالا یک چیز دیگر .به آیینه نگاه کن و لبخند بزن . می بینی که لبخند تو به خودت برمی گردد .
اخم کن . آن گاه ، چهره ای اخمو در ایینه به تو نگاه می کند .
زبان دربیاور و کسی که در آیینه است برایت زبان درمی آورد .
دنیا همین است . جواب خوبی را خوبی می دهد و جواب بدی را بدی .
این جهان کوه است و فعل ما ندا
سوی ما آید نداها را صدا
دنیا یک کوه نامرئی بزرگی است که همه چیزش ناپیداست ،
اما آثار کارت را می توانی در آن ببینی .
برای این کوه نامرئی و چیزهای نامرئی آن هرکاری بکنی ، جواب می گیری .
دنیا یک آیینه ی تمام قد نامرئی است که نمی توانی خودت را در آن ببینی ،
اما آثار کارت را می توانی در آن پیدا کنی .
حال ، این من و تو هستیم که باید بدانیم چگونه با دنیا و اهلش و آدم هایی که در آن زندگی می کنند ، رفتار کنیم .
هیچ کس دلش نمی خواهد ، جواب بد بگیرد ،
پس باید خوب بود تا گل های خوبی راچید
و عطر دل انگیز آنرا بو کرد .
قرآن چه زیبا و ساده این همه حرف را خلاصه کرده است :
" اگر نیکی کنید به خود نیکی کرده اید و اگر بدی کنید ، به خود بد کرده اید ." سوره اسراء ، آیه 7

۱۳۸۶ فروردین ۱۰, جمعه

در وصف عاشقان خدا

بار خدایا ، تو برای عاشقانت بهترین مونسی ، و برای کفایت مهم آنان که بر تو اعتماد نمایند
از همه حاضرتری ، آنان را در باطنشان مشاهده می کنی ، و به نهانهایشان آگاهی ،
و اندازه ی بیناییشان را می دانی . بنابراین رازهایشان نزد تو معلوم است ،
و دلهایشان به جانب تو در غم و اندوه ، اگر تنهایی آنان را به وحشت اندازد یاد تو مونسشان شود ،
و اگر مصائب به آنان هجوم آورد به تو پناه جویند ،
زیرا می دانند زمام همه ی امور به دست تو ،
و سرچشمه ی تمام کارها در کف با کفایت فرمان توست .
الهی اگر از بیان مسألتم عاجزم ، یا از اینکه چه بخواهم سرگردانم ،
پس به آنچه مصلحت من است راهنمایم باش ،
و عنان دلم را به سوی آنچه خیر من است بگردان ،
که این برنامه ها از هدایتها و کفایتهای تو بیگانه و عجیب نیست .
بارخدایا ، با عفوت با من معامله کن نه با عدالتت .

از خطبه های حضرت علی (ع) در وصف پیامبر و عالمان و اندرز مردم

شهادت می دهم که خداوند عدل محض است که به عدالت رفتار نموده ،
و حاکمی که حق و باطل را از هم جدا می کند .
و شهادت می دهم که محمد بنده و رسول او و آقای عباد اوست ،
خداوند هرگاه بندگان را دو گروه کرد پیامبرش را در بهترین گروه قرار داد ،
آلوده دامن بدکاره را در تبارش سهمی نبود .
بدانید خداوند سبحان برای خیر اهلی ، و برای حق ارکانی ، و برای طاعت محافظانی قرار داده ،
و برای شما نزد هر طاعت مددکاری از جانب خداست ، که بر زبانها القاء نموده و دلها را ثابت و برقرار می کند ،
در آن مددکاری کفایت است برای کفایت خواه ، و شفاست برای جوینده ی درمان .
بدانید آن بندگان خدا که حفظ علم حق به آنان سپرده شده آنچه را که باید حفظ کنند حفظ می کنند ،
و چشمه های آن علم را می گشایند ، با هم پیوند ولایت دارند ، و یکدیگر را عاشقانه ملاقات می نمایند .
از جام سیراب کننده ی حکمت به هم می نوشانند ، و سیراب شده باز می گردند ،
در آنها تهمت و بدگمانی راه نمی یابد ، و غیبت و بدگویی نزد اینان نمی شتابد .
خداوند خلقتشان و اخلاقشان را بر این اوصاف بسته است ، بر این حال با یکدیگر دوستی نموده و به هم پیوند دارند .
اینان نسبت به سایر مردم همچون دانه های برگزیده ی بذراند که آن را تمیز می کنند و خالص و پاکش را گرفته در زمین می پاشند ، پاکسازی خداوند آنان را متمایز ، و آزمایش و امتحان ، آنان را پاک نموده است .
مرد باید کرامت و شرافت را با پذیرش این اوصاف بپذیرد ، و از کوبندگی و سختی مرگ و قیامت پس از رسیدنش در بیم و هراس باشد ،
و باید انسان در کوتاهی مدت عمر و درنگ اندکش در دنیا اندیشه کند تا آن را به منزل دیگر تغییر دهد ،
و برای قیامت و جایی که می داند به آنجا منتقل خواهد شد فعالیت کند .
خوشا به حال دارنده ی قلب سلیم که از هدایت کننده پیروی نمود ، و از گمراه کننده کناره گرفت ،
و به بینایی کسی که او رابینایی داد ، و پیروی هدایتگری ، که اورا فرمان داد به راه سلامت رسید ،
و به راه هدایت شتافت پیش از آنکه درهای آن بسته ، و وسیله های آن قطع گردد ، و باب توبه را گشود ، و گناه را از خود راند ،
چنین کسی به راه خدا ایستاده ، و به راه راست هدایت شده است .

۱۳۸۶ فروردین ۸, چهارشنبه

ادامه ی « آنرا برون انداز و از این پر شو »

می داند ریشه «آسایش » در متن دشواری ها نهفته است و لذت «حیات » در شدت بلاست ،
اما باز عافیت جویی و آسودگی را هدف خود قرار داده است .
می داند که هدف تربیت در خود تربیت نهفته است ، اما از بیرون در پی هدف تراشی های کلیشه ای است .
می داند که بدترین و خطرناکترین جهل ، اشباع دانش و غرق شدن در علم بدون عمل است ( العلم هوالحجاب الاکبر ) ،
اما باز دست از این جهل « معلوم نما » بر نمی دارد .
می داند که پایدارترین تعادل ها ، در ناپایدار ساختن آنهاست ،
باز در پی آن است که ذهن کودک را به طور دائمی در حال تعادل وسکون نگه دارد !
می داند که « فضیلت سیری » در «تحمل گرسنگی » است
و « مناعت طبع » در « قناعت روح » است
اما باز در پی سیر کردن و اشباع کردن است .
می داند که بزرگترین و رنج آورترین درد آدمی ، بی دردی است
اما باز به دنبال زندگی بی دردسر برای خود و فرزندانش می گردد .
می داند که بهترین و خلاق ترین لحظات باروری و اثربخش فرد اوقاتی است که در فراغت بسر می برد
و آزاد از همه اجبارها و فشارها و محدودیت های آسیب زا است .
اما باز سعی در پر کردن اوقات فراغت و رسمی کردن فعالیت ها و دیکته کردن سرگرمی های بی خاصیت دارد .
می داند که خوشبختی در اشیاء و امکانات و برخورداری ها نیست
بلکه در احساس و نگاه ما به زندگی ، اشیاء و امکانات است ،
اما باز سعی در یافتن خوشبختی از بیرون دارد.
می داند که زبان وجود ، زبان رفتار و زبان عمل ،
گویاتر ، نافذتر ، صادق تر ، ماندنی تر و زیباتر است
اما باز از گفتار و سخن پراکنی و نصیحت دست بر نمی دارد .
« آخر این چگونه دانشی باشد ؟ » پس آنرا برون انداز و از این پر شو !

۱۳۸۶ فروردین ۶, دوشنبه

عشق بورز

عاشقی خلاقانه، ایده ای است بسیار عظیم.
عشق بورز نه بخاطر ایجاد پیوند بین دو شخص ایستا،
عشق بورز همچون گردابی زاینده،
عشق بورز همچون رقصی چنان پر تب و تاب،
با حرکاتی چنان سریع
که نتوان دریافت که کدام عاشق و کدام معشوق است.
و رقص ادامه می یابد
ژرفتر و ژرفتر،
رقصنده ها محو می گردند
. و تنها رقص باقی می ماند
.Love as creativity is a treamendously significant idea. Love not as a relationship between two static persons, but love as a creative whirpool, Love as a dance, so fat, at full speed, that it is difficult to find who is the lover and who is the beloved.And the dance goes on becoming more and more deep, the dancers dispear and only the dance remains.

ادامه ی « آنرا برون انداز و از این پر شو »

می داندکه بهترین وغنی ترین لحظه یادگیری رسیدن به«مجهول»وکنجکاوی نسبت به نادانسته هاست ،
اما همیشه و همه جا موقعیت معلوم را نشان می دهد و معلومات آماده را هدیه می کند و دانسته ها را بسته بندی شده تحویل ذهن کودک می دهد .
می داند که اصرار کردن ، اجبار کردن و تحمیل کردن ، ضد تربیت است .
می داند که تبلیغ بدون ترغیب ضد تبلیغ است ،اما همواره تبلیغ می کند.
می داند که تربیت امری درونی ، و فطری است ، اما باز از بیرون و به واسطه های پیرامونی و زینت بخشی ظاهری شکل می دهد. می داند که تربیت ،قالب ریزی نیست، فرمول نیست،نسخه پیچی از پیش نوشته شده نیست،
اما باز به دنبال فرمول و نسخه های آماده می گردند.
می داند که اساس بلندی بر عمق است و بنیاد رفعت در فروتنی است ،
باز برای پیشرفت و اندازه گیری رشد ، شاخه ها را متر می کند و ارتفتع بیرون را اندازه می گیرد ،
و در نتیجه تحول کیفی را قربانی پیشرفت طولی و خطی می کند .
می داند بزرکترین اشتهاآور ، گرسنگی است
و بزرگترین عامل تحریک هوش ، ایجاد عطش است
به قدری به او می خوراند و می آشاماند
که کودک به حالت تهوع دچار می شود .
می داند که حساسیت بیش از حد نسبت به کودک ، مسئولیت های درونی و خودجوش را از او دور می سازد
و از او موجودی بی تفاوت و بی مسئولیت می سازد ،
اما باز به جای او احساس مسئولیت می کند ،
به جای او اضطراب دارد و به جای او تصمیم می گیرد
و به جای او زندگی می کند !

۱۳۸۶ فروردین ۵, یکشنبه

آنرا برون انداز و از این پر شو

گفت : « می دانم که بد است ، اما نمی توانم، با دل برنمی آیم
این چگونه سخن باشد ؟می دانم که این دریا غرق کننده است ، خود را در او می اندازم . یا این آتش سوزنده است ، یا این چاهی است صد گز ، یا این سوراخ مار است ، یا این زهر هلاهل است ، یا بیابان مهلک است ، می دانم ومی روم .
مرو ، چون می دانی پس نمی دانی ، چه گونه دانش باشد ؟ این عقل بود ؟ چه گونه این را دانش و عقل شاید گفتن ؟
(شمس الدین محمد تبریزی )
جکایت تربیت آسیب زا و آموزش وارونه در تعلیم وتربیت جامعه ی ما حکایت خطیر و تکان دهنده ای است
حکایت درمانگری های بیماری زا ، و آموزش های فهم زدا ،
همین ماجرایی است که اولیاء و مربیان به نام تعلیم و تربیت فرزندان به رغم نیت خیرخواهانه انجام می دهند
و خود می دانند که آنچه در پی اصلاح آن هستند جز تخریب محصولی ندارد .
آنچه را که به دنبال تقویت آن تلاش می کنند جز تضعیف ثمره ای ندارد .
می دانند که با « گفتن » تربیت رخ نمی دهد
و با « نصیحت » ، رفتار تغییر نمی کند
و با اطلاع رسانی ، « معرفت » حاصل نمی شود
و با تشویق ، «شوق » ایجاد نمی شود
و با تنبیه ، «تنبه » صورت نمی گیرد
و با یاد دادن ، « یادگیری » درونی نمی شود
و با فهماندن ، « فهمیدن » به وجود نمی آید
و با دینی کردن ، « دینی شدن » صورت نمی گیرد .
اما با اینکه می دانند این اقدامات نتیجه ای ندارد اما نمی توانند .
این چگونه دانایی و توانایی باشد و این چگونه حکمتی باشد که می داند این دریا غرق کننده است ، باز خود را در آن می اندازد.!
ادامه دارد
کتاب تربیت چه چیز نیست از دکتر عبدالعظیم کریمی

۱۳۸۶ فروردین ۳, جمعه

اگر

اگربتوانی بر خود مسلط باشی در حالی که اطرافیانت نمی توانند و تو را مقصر می دانند؛
اگر بتوانی به خودت اعتماد کنی، در حالی که همه به تو شک دارند؛
وشک آنان را به هیچ نگیری؛
اگر بتوانی منتظر بمانی و از انتظار خسته نشوی،
یا راجع به تو دروغی گفته شود و با دروغ مقابله نکنی،
یا اگر مورد تنفر قرار گرفتی ، به تنفر راه ندهی،
و باز خیلی خوب به نظر نیایی و خیلی عاقلانه صحبت نکنی؛
اگر بتوانی رؤیا ببینی ، و آنها را بر خود مسلط نکنی؛
اگر بتوانی فکر کنی ، و افکارت را هدفت قرار ندهی ،
اگر بتوانی با پیروزی و بدبختی رو به رو شوی
و با هر دوی آن شیاد ها مانند هم برخورد کنی؛
اگر بتوانی تحمل کنی از آنچه صادقانه بیان کردی
پست فطرتان تله ای برای احمقان ساخته اند،
یا چیز هایی را بنگری که در راه آنها زندگیت را فدا کردی ،
و متواضعانه آنها را با ابزار فرسوده باسازی کنی؛
اگر بتوانی کوهی از برنده شدنت بسازی
و آن را در قمار به خطر بیندازی،
و ببازی، و دوباره از نو آغاز کنی ،
و به کسی کلامی درباره ی شکستت نگویی؛
اگر بتوانی قلب و اعصاب و رگ و پی ات را مجبور کنی
که مدتها بیش از حد عادی در خدمتت باشند،
بنابراین صبر کن ، وقتی در تو چیزی نیست
جز اراده ای که به آنها می گوید : منتظر باش، و امید وار!
اگر بتوانی با خلافکاران حرف بزنی و تقوای خود را حفظ کنی،
یا با پادشاهان راه بروی ، و رابطه ات را با مردم عادی از دست ندهی؛
اگر دشمنان و دوستان مهربانت هیچ کدام نتوانند به تو آسیب برسانند؛
اگر همه ی مردم برای تو مهم باشند اما نه زیاده از حد؛
اگر بتوانی لحظه ای سخت را پر کنی
با 60 ثانیه دویدن ارزشمند،
زمین و هر چه در آن است مال توست ،
و – چیز مهمتر – تو مرد خواهی بود ، پسرم !
رود یارد کیپلینگ
کتاب سوپ مرغ برای روح نوجوان نوشته جک کنفیلد و مارک ویکتور هانسن ، ترجمه سهیلا و زکیه موسوی رضوی

۱۳۸۶ فروردین ۱, چهارشنبه

یادی از حافظ

الا یا ایها الساقی ادرکأسا و ناولها


که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها


به بوی نافه ای کآخر صبا ز آن طره بگشاید


ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها


به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید


که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها


مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم


جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها


شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل


کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها


همه کارم زخودکامی به بدنامی کشید آخر


نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها


حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ


متی ما تلق من تهوی دع الدنیا واهملها

۱۳۸۵ اسفند ۲۹, سه‌شنبه

فرا رسیدن سال 1386 هجری شمسی مبارک باد


بسم الله الرحمن الرحیم
یا مقلب القلوب والابصار
یا مدبر اللیل والنهار
یا محول الحول والاحوال
حول حالنا الی احسن الحال

کاروانهای امید در کنار بارگاه تو فرود آمده اند و پرندگان آرزو بر گرد بام تو پرواز می کنند .
خدای من ! بال پرنده ی امید را با تیر یأس مشکن ودر کوچه ی اشتیاق ، مرا به بن بست نومیدی مکشان .
خدایا ! تن من در این سرمای سوزان کویر ، لباس نازک بدبینی را تاب ندارد .
پرنده ی کوچک وجودم چگونه شکر وسعت آسمان تو گوید
و پاهای خرد و خسته ام چگونه جاده ی بی انتهای ثنای تو پوید ؟
چگونه شکر تو گویم که سراپای وجودم غرقه در نعمتهای توست ؟
تویی که مرا به زینت ایمان آراسته ای و در خیمه ی لطف منزل داده ای .
تویی که گردنبند ناگسستنی منتهایت را بر گردنم آویخته ای .
و حلقه های زیبای ناشکستنی مهرت را در گوشم کرده ای .
در این لحظات تحویل سال ، دست دعا به درگاه تو بلند کرده ام و چشم امید به تو دارم ؛ ای خدا !
سال نو مبارک

۱۳۸۵ اسفند ۲۸, دوشنبه

عرض تسلیت


چشم آسمان امشب اشکی است !

امشب دگر ستاره ها دست از شیطنت برداشته اند !

چهره ی عبوس ماه را بنگر !

دل آسمان را ببین ، رنگ خود باخته ، انگار که ز دستش مهتاب رفته !

سبب چیست ؟مرثیه گوی شبهای تار کجاست ؟

همان جغد شوم ! خفاشها کجایند ؟آن دلقک های شب ، مگر زمزمه ی شب به گوششان نرسیده ؟!

ابرها خسته و گریان شده اند و جامه ی غم بر خود خریده و در این سیه بازار اشک حسرت می فروشند .

خریداران را ببین که مشک خود را چگونه به آب می زنند .

ای روح افسرده ، احتیاج را در خود چگونه معنی کرده ای که خود را محتاج نمی بینی ؟

مگر در این دیر سیر نمی کنی ؟

مردم حریص را ببین که چگونه چشم طمع به آسمان گریان دوخته اند !

بگذارید به حال خود باشم ، که مشک دل سیراب گشته به اشک چشم !

شبی که آسمان چشم خود را گریان کند راز نهانی خود را فاش ساخته و کلید رمزش را به خریداران فروخته !

در همین حال چشمی در شبی گریان می شود ،

دور از نگاه این همه خریدار حریص ، همه غافل از آنند که چشمی گریان شده ،

به جز او !

و او کسی نمی باشد جز دل من و تنها دل من .

پس ای چشم گریان شو که شب ، آن شب بیادماندنی است

و یار همان یار دیرین

.پس ای چشم گریان شو !

عقده ی دل بگشا که دگر بار غصًه دار است ، او را یارای گفتن نیست .

پس ای چشم از زبان او گوی !

حرف دل را گو ! به زبان بی زبانی گوی !

بگو که با اشک ، آیینه غبارآلود دل را دگر بار خواهم زدود

.
رحلت حضرت رسول اکرم (ص ) وشهادت حضرت امام حسن مجتبی (ع) و امام رضا (ع) بر رهروان حقیقی آنها تسلیت باد.

۱۳۸۵ اسفند ۲۶, شنبه

لطفاً گوش کن

وقتی از تو می خواهم به من گوش کنی
و تو شروع می کنی مرا نصیحت کنی ،
خواسته ی مرا انجام نداده ای .
وقتی از تو می خواهم به من گوش کنی
و تو شروع می کنی به من بگویی چرا نباید این گونه احساس کنم ،
احساسات مرا پایمال می کنی .
وقتی از تو می خواهم به من گوش کنی
و تو حس می کنی باید کاری کنی که مشکل مرا حل کند ،
مرا ناامید می کنی .
هرچند شاید این حرف به نظر عجیب آید.
گوش کن ! همه ی آنچه من می خواهم این است که گوش کنی .
شاید دلسرد و متزلزل باشم ،
اما نه ناتوان .
وقتی کاری برای من می کنی که می توانم و باید خودم انجامش دهم ،
به ترس و بی کفایتی من می افزایی .
اما وقتی این واقعیت ساده را می پذیری که آنچه حس می کنم ، احساس من است
و مهم نیست چقدر غیر منطقی باشد ،
آنگاه می توانم تلاش برای متقاعد کردن تو را متوقف کنم.
و موفق شوم که دریابم پشت این احساس غیر منطقی چیست.
و وقتی معلوم شد ، پاسخ ها واضحند ومن نیازی به نصیحت ندارم .
احساسات غیرمنطقی معنا پیدا می کنند
آنگاه که بفهمیم پشت آنها چیست .
شاید به همین دلیل گاهی دعا برای بعضی ها کارگر می افتد ،
چون خدا خاموش است ،
نصیحت نمی کند
یا نمی کوشد مسائل را حل کند .
خداوند فقط می شنود
و می گذارد خودت آن را به نتیجه برسانی ،
پس لطفاً گوش کن ، و فقط به من گوش کن.
و اگر می خواهی صحبت کنی ، یک دقیقه برای نوبت خود صبر کن
وسپس من به تو گوش خواهم کرد .
( از کتاب سوپ مرغ برای روح نوجوان ، نوشته جک کنفیلد – مارک ویکتور هانسن )

۱۳۸۵ اسفند ۲۳, چهارشنبه

درس محبت

پیامبر اکرم (ص) فرموده اند :
به آن خدایی که جان من به دست اوست ، داخل بهشت نمی شوید ، جز آنگاه که ایمان بیاورید و ایمان نخواهید آورد ، مگر اینکه یکدیگر را دوست بدارید .
در پرتو دوستی هاست که وحدت ایجاد می شود و دل ها به سوی توحید می رود .
در توحید نیز سخن از دوستی است ، دوستی ای که دل ها را به سوی خدا می برد و به آن رنگ خدایی میزند .
پیامبر اعظم (ص) حلقه ارتباطی بین محب و محبوب است .
او استاد کلاس محبت است .او به من و شما درس دوستی می دهد تا از مرحله محب خدا بودن به مرحله ی محبوب حق شدن برسیم . حبیب وقتی معلم و کتاب و حکمت باشد ، درس محبت می دهد و کار او این است که محبت باطل را از محبت حق جدا کند . وقتی محبت باطل را از محبت حق جدا کرد ، آن که ظرف محبت پذیری او بیش از دیگران است ، در آن کلاس تخصصی کارآمدتر از دیگران خواهد بود .
استاد کلاس محبت خود موصوف به وصف مهربانی و محبت است و موفقیت وی را نیز خداوند کریم در پرتو درس محبت او
می داند .
« مرحمت خدا تو را با خلق خوش خوی گردانید و اگر سخت دل بودی ، مردم از گرد تو متفرق می شدند. »
( برگزیده ای از شیوه های تربیتی پیامبر ، ماهنامه پیشگامان 24 )

به فرزندم

فرزند ، می بینی که من چگونه تسلیم حوادثم . مثل من باش .
از جهان کناره گیر شو . خوشبختی و کامروایی میسر نیست . بکوش که تسلیم و خرسند باشی .
خوب و مهربان باش . جبین به نور تقوی روشن دار .
همچنان که خورشید شرار خود را در آسمانها نمایش می دهد ، تو نیز روح خویش از دریچه ی چشمان آسمانی جلوه گر ساز.
فرزند ، در این جهان کسی خوشبخت و کامروا نیست .
زمان برای همه کس چیزی ناقص و ناتمام است. چیزی است مبهم و تاریک که عمل ما را نیز از آن ساخته اند .
آری ، همه ی جهانیان از سرنوشت خود ناخرسند و بیزارند . چه تقدیر ملال انگیزی .
همه ی خلق ، در پی خوشبختی از همه چیز محرومند و افسوس که « همه چیز » را هم مفهوم ناچیزی است !
هرکس در این جهان ، به سهم خود درطلب و آرزوی همین « ناچیز » است که حرفی ، اسمی ، اندک ثروتی ، یا نگاه و تبسمی بیش نیست .
بزرگترین شهریار جهان ، اگر بی عشق باشد ، از نشاط و خوشی بی بهره است .
گاه صحرای پهناور نیز به قطره ی آبی نیاز دارد .
آدمی چاهی است که همیشه تنهایی در آن تکرار می شود .
اگر بر متفکران جهان ، که نامشان را جاوید می سازیم ، بر قهرمانان و نوابغی که به نیروی مغز خود بر ما حکومت می کنند ، بر این نامهای بلندی که در آفاق حیات ما می درخشد بنگری ، خواهی دید که چون چشم جهانیان را مشعل آسا به انوار بی دریغ خود خیره کردند ، به گور سرد رفته اند تا در سایه ی آرامش آنجا اندکی بیاسایند.
این سپهر بلند که به آلام و رنجهای ما آگاه است، بر ایام عبث و پرآوای حیات ما به چشم ترحم می نگرد و هر بامداد ، سپده دمان ما را به اشکهای خود می شوید .
خداوند در هر گام راهنمای ماست و بدان چه ما خود هستیم دلالت می کند .
فرزند عزیز ، از وجود اولاد آدم و از هرچیز این خاکدان حقیقی بر می خیزد و آن حقیقت پاک که بایدبا آن هماهنگ شویم و هر صاحبدلی بدان می تواند رسید ، این است : دشمنی نباید کرد و دوست می باید داشت، و گرنه از همه چیز ناخرسند و نالان باید بود
از اشعار ویکتورهوگو)

۱۳۸۵ اسفند ۲۲, سه‌شنبه

خودت باش

از آنجا که به سختی زندگی اش را تجربه کرده ،
سبزه ی خشک همچنان کسی را که می گذرد ،فرا می خواند
گل ها به سادگی گل می کنند ،و این کار را ه بهترین نحو ممکن انجام می دهند .
از آنجا که هیچ کس گل سوسن سفیددره را نمی بیند ،نباید به کسی توضیحی بدهد :
او فقط برای زیبایی زندگی زندگی می کند .
ولی ، انسانها نمی توانند با " تنهایی " سر کنند .
اگر گوجه فرنگی ها بخواهند خربزه باشند به چیزی مسخره مبدل می شوند .
من واقعاٌ شگفت زده می شوم که انسانهای بسیاری خود را مقید می سازندمی خواهند کسی باشند که نیستند :
مبدل شدن به یک چیز مسخره ، چه لذتی می تواند داشته باشد ؟
لازم نیست وانمود کنی که قوی هستی ،نباید همیشه نشان دهی که همه چیز دارد خوب پیش می رود ،
نمی توانی نگران آنچه که دیگران فکر می کنند ،باشی .
اگر حس کردی لازم است ، گریه کن :خوب است تا آخرین قطره ی اشک گریه کنی ( چون فقط آن موقع است که خواهی توانست به سوی خندیدن باز گردی )
میتسوئو ایدا (1924 – 1991 )از نوشته های پائولوکوئیلو





۱۳۸۵ اسفند ۲۱, دوشنبه

با عشق آزاد بودن


لحظاتی وجود دارند که می خواهیم به کسانی که دوست داریم کمک کنیم ،
با این حال نمی توانیم هیچ کاری انجام دهیم :
شرایط این اجازه را به ما نمی دهد تا به هم نزدیک شویم ،
یا اینکه شخصی در هر حالت همبستگی و حمایت ، سرکش ظاهر می شود .
آن زمان ، برای ما چیزی نمی ماند مگر عشق .
در لحظاتی که همه چیز بی فایده به نظر می رسد ، هنوز می توانیم عشق بورزیم ؛
بی آنکه در انتظار پاداش ، معاوضه و تشکر باشیم
اگر بتوانیم این گونه عمل کنیم ، نیروی عشق شروع می کند به تغییر دادن عالم اطراف ما .
زمانی که آن انرژی ظاهر می شود ، همیشه قادر است کار خود را به انجام رساند .
آنری درومون می نویسد :
« نه زمان و نه قدرت اراده ، انسان را تغییر نمی دهند . عشق است که او را تغییر می دهد »
.به هر حال ، من آموخته ام که عشق در چیزهای کوچک وجود دارد
و در رفتارهای بی اهمیت ما تجلی می یابد .
و این است آن دلیلی که ما باید همیشه آن را در ذهن خود داشته باشیم ،
چه آن زمانی که واکنشی از خود نشان می دهیم ،
چه آن زمانی که از واکنش دادن پرهیز می کنیم .
گوشی تلفن را برداریم و آن کلمات محبت آمیزی را که نگفته ایم بر زبان آوریم .
در را باز کنیم و هر کسی را که به کمک ما احتیاج دارد ، به داخل دعوت کنیم .
یک کار را بپذیریم. یک کار را رها کنیم .
تصمیماتی را که تا به حال به بعد موکول شده اند بگیریم.
برای اشتباهاتی که مرتکب شده ایم و ما را عذاب می دهند ، عذرخواهی کنیم .
حق را طلب کنیم .
با گل فروشی مراوده داشته باشیم ، این مغازه ای است که خیلی بیشتر از مغازه ی جواهر فروشی ارزش دارد .
وقتی شخص مورد علاقه ای از ما دور است ، صدای موسیقی را بلند کنیم
و وقتی نزذیک است ، صدای آن را کم کنیم .
« بله » و « نه» گفتن را بلد باشیم ،
چون عشق با تمام انرژی انسان رو در رو می شود .
ورزشی را انتخاب کنیم که بتوان با آن دو نفری تمرین کرد .
هیچ فرمولی را دنبال نکنیم ،
حتی آن فرمول هایی را که در این پاراگراف نوشته شده است ؛
چون
عشق نیاز به خلاقیت دارد .
و زمانی که هیچ یک از تمام این ها ممکن نشد ،
وقتی فقط انزوا باقی ماند ،
به عنوان یک خواننده ، این داستان را به خاطر بیاور و برای من بفرست .
یک گل سرخ ، روز و شب در آرزوی همنشینی زنبورها بود ، اما هیچ زنبوری نمی رفت روی گلبرگ های او بنشیند.به رغم این موضوع ، گل همچنان رؤیابافی می کرد : در شب های طولانی ، هزاران زنبور را مجسم می کرد که در آسمان حلقه زده اندو پایین می آیند و با محبت او را می بوسند .به واسطه ی این رؤیا ، می توانست تا فردا صبح دوام آورد ، زمانی که با نور آفتاب دوباره از هم باز می شد.
یک شب ، ماه که با تنهایی ای که او را رنج می داد ، آشنا بود ، از گل سرخ پرسید :
« از انتظار کشیدن خسته نیستی ؟ »
- شاید چرا . اما باید به مبارزه ادامه دهم .
« چرا ؟ »
- چون اگر باز نشوم پژمرده می شوم .
در لحظاتی که تنهایی هر زیبایی ای را نابود می کند ، تنها راه دوام آوردن ، آزاد ماندن است .
( از کتاب مثل رودخانه روان نوشته پائولوکوئیلو)

۱۳۸۵ اسفند ۲۰, یکشنبه

غنیمت

از لحظه به لحظه زندگی کردن گریزی نیست.
باید هر لحظه را چنان زندگی کنی که گویی واپسین لحظه است.
پس وقت را در جدل، گلایه و نزاع تلف نکن.
شاید لحظه بعد حتی برای پوزش طلبی در دست تو نباشد
You have to live moment to moment , you have to live each moment as if it is the last moment. So don,t waste it in quarreling, hn nagging or in fighting.
Perhaps you will not find the next moment even for an apology.

فایل یادگیری الکترونیکی

دکتر اسفندیار اختیاری معاونت پارک علم وفناوری یزد جزوه الکترونیکی درباره آموزش الکترونیک تهیه و تنظیم نموده اند که شما نیز می توانید از آن استفاده نمایید. دوستان عزیز توجه خواهند داشت که مسلما آموزش الکترونیک در آینده نزدیک نقش مهمی را ایفا خواهد نمود.
لینک دنلود :در انتهای صفحه پس از پایان شمارش می توانید لینک دنلود را ببینید.

۱۳۸۵ اسفند ۱۵, سه‌شنبه

نكته اساسى

.نكته اى كه تاكنون به آن اشاره نشده است و علماى تعليم و تربيت از آن غفلت دارند, موضوع ايمان است .بـدون ترديد هر بشرى به پناهگاه روحى احتياج دارد,تا در پناه آن به روان خود آرامش بخشيده , از نگرانى ها, نوميدى ها, دلهره ها, اضطراب ها,تشويش ها و حتى خودكشى ها رهايى پيدا كند.ايمان به مبد و معاد به انسان آرامش روحى مى بخشد و اورا در برابر شكست ها و حوادث خردكننده , اميدوار مى سازد و راه پيروزى و سربلندى رابه روى او مى گشايد.وظيفه معلم است كه ـعملادرس ايمان را به نوآموزان بدهد و آنها را از عقايد پوچ و خرافى و بى بند و بـارى و بـى ايـمـانى دور سازد, تا در آينده دچارشرارت , دزدى , چاپلوسى , خودفروشى , خيانت , نوميدى و... نگردند و از پناهگاه روحى برخوردار باشند و همه جا براى جامعه خود خدمتگزارى امين و دلسوز بوده , خدا را حاكم بر كردار, گفتار و پندار خود بدانند.تـصديق مى كنيد كه بسيارى از بى عفتى ها, عربده كشى ها, چاقوكشى ها, دزدى ها, خيانت كارى ها معلول نبودن روح ايمان يا ضعف ايمان در جامعه است .چـرا نـبـايـد از تـيـغه فسادناپذير عدالت آسمانى , براى استقرار اصول اخلاقى و شرف و فضيلت و آدمـيـت استفاده كرد؟
و بهتر و مفيدتر اين كه ,اين كاراز دبستان ها و دبيرستان ها به دست معلمان وظيفه شناس و خداترس آغاز شود.
بحار الانوار, ج104 ,ص 95,سفين;127;رذچ&البحار,ج2 ,ص 684.

۱۳۸۵ اسفند ۱۴, دوشنبه

باور های معلمی

باور کردن این که دنیای امروز به شهروندانی برخوردار از :
مغزهای پر ( معلومات روز )
دست های توانمند ( استفاده درست از فناوری )
و دل های نرم ( مهربان ) ، نیاز دارد
باور کردن اینکه شوخ طبعی از ضرورت ها و شرایط موفقیت در تدریس مؤثر است .
- باور کردن اینکه تربیت معلم ، مقدم بر تربیت محصل است .
باور کردن اینمه اولیای دانش آموزان ، نخستین تعیین کنندگان چند و چون زندگی و یادگیری دانش آموزان ، در سراسر زندگی هستند -
باور کردن اینکه تربیت مادران و پدران ، بر تربیت فرزندان مقدم است .
باور کردن اینکه سلامت بدنی و عاطفی ، نخستین شرط ضروری موفقیت معلم است .
مطالعات نشان داده اند که کودکان و نوجوانان در مدارسی بهتر یاد می گیرند که معلمان آنان احساس کنند :
مورد احترام اند •
با همکاران ، جامعه و جهان مرتبط اند .
- باور کردن ضرورت اشتاق و مهارت کار کردن با دیگران
- باور کردن اینکه تغییر دادن دیگران ، بدون تغییر دادن خویشتن ، غیرممکن است .
- باور کردن ضرورت حساسیت دریافت افکار نو و یافته های علمی نو و بحث و گفتگو با دیگران درباره ی آنها
- باور کردن اینکه معلم شناگر است ، نه شناور .
- باور کردن ضرورت توانمندی و مهارت اظهار نظر و بیان روشن افکار خویش به دیگران
- باور کردن اینکه " لبخند ، پلی میان دل معلم و دل محصل است " .
- باور کردن اینکه موفقیت در حرفه ی معلمی ، مستلزم عشق ، جرأت ، ایمان ، امید ، اعتماد و اعتدال است
- باور کردن اینکه تربیت ذهن بدون تربیت عواطف ، اصلا تربیت نیست .
بدیهی است که این گونه باورها ، بهترین و روشن ترین معیارهای سنجش چند و چون کارکرد مراکز تربیت معلم است .به این معنا که معلمان برخوردار از این باورها را در مراکزی می توان تربیت کرد که مدیران و استادان آنها ، از این باورها و مغزهای پر ، دستهای توانمند و دل های نرم ( مهربان ) برخوردار باشند .بدیهی است که مدنیت یک جامعه به تعداد معلمان فرهیخته و شایسته آن بستگی دارد .پس پرداختن ویژه به مدارس و معلمان ، بدون کمترین استثنا و تردید ، پرداختن به انسان در حال و آینده است ؛
زیرا
فقط معلمان شایسته می توانند شهروندان شایسته تربیت کنند .
از این رو ، سرمایه گذاری در گسترش و بهسازی مراکز تربیت معلم ، در واقع ، سرمایه گذاری در بهبود زندگی همگان است
.
منبع : دکتر علی اکبر شعاری نژاد ، مجله رشد معلم ، بهمن 85 ، دوره25

۱۳۸۵ اسفند ۱۳, یکشنبه

بیایید نخست خود را تربیت کنیم !

اگر مادرى كنار گاهواره طفل شب ها بيدار مى نشيند و او را خفتن مى آموزد
,اگر دست طفل را مـى گـيـرد و اورا پـابـه پا مى برد تا شيوه راه رفتن رابياموزد,
اگر يك حرف و دو حرف بر زبان او مـى نـهـد تـا سـخن گفتن به او ياددهد,
و سرانجام اگر طفل هستى خود را از هستى او مى داند وشعارش اين است كه تا هستم و هست , دارمش دوست !
همه از بركت عواطف است .
اگـر كـاشـفين بزرگ به قعراقيانوسها و فراز آسمانها سفرمى كنند,
اگر دانشجويى براى آزمايش دارويـى كه كشف كرده است , جان خود را در معرض خطرقرارمى دهد و اثر آن را روى بدن خويش آزمايش مى كند,
اگر قهرمانان براى سرفرازى و نجات ملت خويش , فداكارى و جانبازى مى كنند,
اگـرانـسـان دوسـتـان بـزرگ و مـنـجيان فناناپذير عالم انسانيت , از نيروى استقامت , بردبارى , فداكارى و نوع دوستى برخوردارند, همه آنها مديون نيروى شگرف حيات عاطفى هستند.
همين عاطفه است كه رهبران بزرگ آسمانى را براى نجات بشر به فداكارى واداشت
.امـام حـسـيـن (ع ) بـراى همين عشق به حق , از صميم قلب جانبازى و فداكارى كرد و نام نيكش جاودانى شد.
سـربـازان رشيدى كه در ميدان هاى جنگ , تيرهاى دشمن را به جان خود مى خرند و جان خود را براى آسايش هموطنان از دست
مى دهند, همه مديون عواطف هستند.
اكـنـون كـه تا حدودى به اهميت نقش عواطف پى برديم , خوب است در مساله تربيت اطفال تـجـديـد نظركنيم و
به قول ويل دورانت : نخست خود را تربيت كنيم , سپس به تربيت كودكان خود بـپـردازيـم
زيـرا تـا خـود ما ازتعادل عواطف برخوردارنباشيم و حيات عاطفى ما سالم و نيرومند نباشد,نمى توانيم در مساله تربيت اطفال كامياب شويم .
در حقيقت ما هرچه هستيم كودكان ما همان خواهند شد
ويل دورانت مى گويد: كودكانت را به من بنما, تا بگويم چكاره هستى

همچو درخت

ما و تو ای رفیق به گلزار زندگی
همچون درخت های پر از برگ سایه خیز مأوا گرفته ایم
این روزها که می گذرد با شتاب باد
برگیست کز نسیم برباد می رود
وز بادهای سخت پرآشوب روزگار
بر این درخت غمزده بیداد میرود
این برگ سبز بر تن او جاودانه نیست
روزی رسد که قامت این بینوا درخت از برگها تهیست ، وز تندبادها
جز دستهای لاغر و بی برگ شاخه ها هرگز نشانه نیست
ای دوست ، ای رفیق ، تا بر تن تو پیرهن سبز برگ هست
در سایه های خویش ، آسودگی به خاطر هر رهگذار بخش
پاییز پیش روست ، تا برگ تو ، به مرگ ، به یغما نرفته است
در سایه ای مهر ، برخستگان ، شکفتگی نوبهار بخش
سنگت اگر زنند ، بخشنده باش و همچو درختان میوه دار
بس میوه ها بر آنکه کند سنگسار بخش !
(از کتاب مرا صدا کن از مهدی سهیلی )

۱۳۸۵ اسفند ۱۱, جمعه

نقش عاطفه

روان شـنـاسـان براى اين كه نقش عواطف را به دقت بررسى كنند و فوايد و آثار عواطف را به خوبى كشف نمايند, دودسته دانشجو را به طور جداگانه دردرس مخصوصى آزمايش كردند.ايـن دو گـروه , از لحاظ استعداد و معلومات در يك رديف بودند, ولى به يك دسته آنها گفته شد كـه اگر از عهده امتحان برآيند, مزايايى به آنهاداده خواهدشد و به دسته ديگر هيچ نگفتند, بررسى نـتـيـجـه آزمـايـش نشان داد كه دسته اول , كاملا در كار خود موفق شده اند و دسته ديگر در كار خودشكست خورده اند
ايـن آزمايش ثابت كرد كه حتى در كارهاى علمى نيز عاطفه , نقش مهمى را به عهده دارد و بدون دخالت عواطف , دانش آموز و دانشجو نمى تواند دركار خود پيشرفت كامل كند.روى هـمـيـن اصل است كه بايد دانش آموزان و دانشجويان درانتخاب رشته تحصيلى و شغل ,آزاد گـذاشـتـه شـونـد تا هر رشته و هر شغلى را كه مايلند وبه آن دلبستگى دارند, براى خود انتخاب كنند, دراين صورت مى توانند در كار خود پيشرفت نمايند و به مقصود برسند, اما اگر رعايت ذوق و سـلـيـقـه آنـها نشود و رشته تحصيلى و شغل , بر آنها تحميل شود در نيمه راه از كار مى افتند و شكست مى خورند تنها عاطفه .
بر حسب ظاهر ما هستيم كه در راه تكامل علمى , صنعتى , اقتصادى , اجتماعى و اخلاقى كوشش و تـلاش مـى كنيم , اما در حقيقت , تنها نيروى فناناپذير و سرشار عواطف است كه منشا اين همه آثار درخـشان مى شود,
آرى بيستون را عشق كند و شهرتش فرهاد برد!
يكى ازنويسندگان مى نويسد: بـسـيـارى از مـردم , كـليه عوامل و وسايل موفق شدن را, از قبيل جوانى , سلامتى , انرژى , سواد و هرچه لازمه پيشرفت است , دارند ولى ازآنها بهره بردارى نمى كنند.انگيزه اى براى تلاش و شروع به فعاليت ندارند, زيرا هدفى ندارند.
نمى دانند از كجا شروع كنند و به كجا برسند.جرقه اى لازم است تا آتش اشتياق آنها شعله ور شود و آنها را به سوى موفقيت و كاميابى پيش براند.يـكـى از بهانه هايى كه امروز مدشده , اين است كه مى گويند: وقت كم است ! و با گفتن اين جمله به دنبال كار كمتر و پول بيشتر مى روند.از قـبول مسئوليت و به كار بردن هوش و ابتكار, پرهيز مى كنند و به جاى آن , تمام راه مساعى خود را صرف تفريح و گردش و خوشگذرانى مى نمايند
راه ورسم زندگى , ص 171