۱۳۸۶ فروردین ۱, چهارشنبه

یادی از حافظ

الا یا ایها الساقی ادرکأسا و ناولها


که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها


به بوی نافه ای کآخر صبا ز آن طره بگشاید


ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل ها


به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید


که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها


مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هردم


جرس فریاد می دارد که بربندید محمل ها


شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل


کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها


همه کارم زخودکامی به بدنامی کشید آخر


نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل ها


حضوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ


متی ما تلق من تهوی دع الدنیا واهملها

هیچ نظری موجود نیست: