۱۳۸۵ اسفند ۲۳, چهارشنبه

به فرزندم

فرزند ، می بینی که من چگونه تسلیم حوادثم . مثل من باش .
از جهان کناره گیر شو . خوشبختی و کامروایی میسر نیست . بکوش که تسلیم و خرسند باشی .
خوب و مهربان باش . جبین به نور تقوی روشن دار .
همچنان که خورشید شرار خود را در آسمانها نمایش می دهد ، تو نیز روح خویش از دریچه ی چشمان آسمانی جلوه گر ساز.
فرزند ، در این جهان کسی خوشبخت و کامروا نیست .
زمان برای همه کس چیزی ناقص و ناتمام است. چیزی است مبهم و تاریک که عمل ما را نیز از آن ساخته اند .
آری ، همه ی جهانیان از سرنوشت خود ناخرسند و بیزارند . چه تقدیر ملال انگیزی .
همه ی خلق ، در پی خوشبختی از همه چیز محرومند و افسوس که « همه چیز » را هم مفهوم ناچیزی است !
هرکس در این جهان ، به سهم خود درطلب و آرزوی همین « ناچیز » است که حرفی ، اسمی ، اندک ثروتی ، یا نگاه و تبسمی بیش نیست .
بزرگترین شهریار جهان ، اگر بی عشق باشد ، از نشاط و خوشی بی بهره است .
گاه صحرای پهناور نیز به قطره ی آبی نیاز دارد .
آدمی چاهی است که همیشه تنهایی در آن تکرار می شود .
اگر بر متفکران جهان ، که نامشان را جاوید می سازیم ، بر قهرمانان و نوابغی که به نیروی مغز خود بر ما حکومت می کنند ، بر این نامهای بلندی که در آفاق حیات ما می درخشد بنگری ، خواهی دید که چون چشم جهانیان را مشعل آسا به انوار بی دریغ خود خیره کردند ، به گور سرد رفته اند تا در سایه ی آرامش آنجا اندکی بیاسایند.
این سپهر بلند که به آلام و رنجهای ما آگاه است، بر ایام عبث و پرآوای حیات ما به چشم ترحم می نگرد و هر بامداد ، سپده دمان ما را به اشکهای خود می شوید .
خداوند در هر گام راهنمای ماست و بدان چه ما خود هستیم دلالت می کند .
فرزند عزیز ، از وجود اولاد آدم و از هرچیز این خاکدان حقیقی بر می خیزد و آن حقیقت پاک که بایدبا آن هماهنگ شویم و هر صاحبدلی بدان می تواند رسید ، این است : دشمنی نباید کرد و دوست می باید داشت، و گرنه از همه چیز ناخرسند و نالان باید بود
از اشعار ویکتورهوگو)

هیچ نظری موجود نیست: