۱۳۸۵ اسفند ۲۶, شنبه

لطفاً گوش کن

وقتی از تو می خواهم به من گوش کنی
و تو شروع می کنی مرا نصیحت کنی ،
خواسته ی مرا انجام نداده ای .
وقتی از تو می خواهم به من گوش کنی
و تو شروع می کنی به من بگویی چرا نباید این گونه احساس کنم ،
احساسات مرا پایمال می کنی .
وقتی از تو می خواهم به من گوش کنی
و تو حس می کنی باید کاری کنی که مشکل مرا حل کند ،
مرا ناامید می کنی .
هرچند شاید این حرف به نظر عجیب آید.
گوش کن ! همه ی آنچه من می خواهم این است که گوش کنی .
شاید دلسرد و متزلزل باشم ،
اما نه ناتوان .
وقتی کاری برای من می کنی که می توانم و باید خودم انجامش دهم ،
به ترس و بی کفایتی من می افزایی .
اما وقتی این واقعیت ساده را می پذیری که آنچه حس می کنم ، احساس من است
و مهم نیست چقدر غیر منطقی باشد ،
آنگاه می توانم تلاش برای متقاعد کردن تو را متوقف کنم.
و موفق شوم که دریابم پشت این احساس غیر منطقی چیست.
و وقتی معلوم شد ، پاسخ ها واضحند ومن نیازی به نصیحت ندارم .
احساسات غیرمنطقی معنا پیدا می کنند
آنگاه که بفهمیم پشت آنها چیست .
شاید به همین دلیل گاهی دعا برای بعضی ها کارگر می افتد ،
چون خدا خاموش است ،
نصیحت نمی کند
یا نمی کوشد مسائل را حل کند .
خداوند فقط می شنود
و می گذارد خودت آن را به نتیجه برسانی ،
پس لطفاً گوش کن ، و فقط به من گوش کن.
و اگر می خواهی صحبت کنی ، یک دقیقه برای نوبت خود صبر کن
وسپس من به تو گوش خواهم کرد .
( از کتاب سوپ مرغ برای روح نوجوان ، نوشته جک کنفیلد – مارک ویکتور هانسن )

هیچ نظری موجود نیست: